خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ترکی تو در بزن + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ترکی تو در بزن (تو در خانه ام را بزن) را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی تو در بزن به تهیه کنندگی شرکت MF Yapım از شبکه Fox TV پخش می شود و کارگردانی آن به عهده کارگردان مشهور و خوشنام ترک اوندر میهلار Ender Mıhlar میباشد. هانده ارچل و کرم بورسین که نقش های اصلی داستان را به عهده دارند مهمترین دلیل جذابیت این سریال است. ( Sen Çal Kapimi ) یا همان تو در خانه ام را بزن شنبه ها از ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ترکیه به مدت ۱۳۰ دقیقه از شبکه فاکس پخش میشود.
خلاصه داستان قسمت ۳۱ سریال ترکی تو در بزن
انگین آماده شده تا با پدر پیرل در رستورانی دیدار داشته باشد که افراد پدر پیرل سر می رسند و او را با خودشان می برند جرن در مورد خواستگاری ادا از سرکان و دزدیده شدن پیرل با فرید صحبت می کند و می گوید: «همشون یه هیجانی تو زندگیشون دارن اما ما خیلی کسل کننده ایم. » فرید فکری می کند و می گوید: «پس منم واست یه هیجانی سراغ دارم. » و چیزی در موردش نمی گوید. وقتی ادا و آیفر در رستوران نشسته اند، آیدان و سرکان هم از راه می رسند و آیدان و آیفر از دیدن هم عصبی می شوند و می فهمند که این کار بچه ها بوده. انها همچنان روی تصمیمشان هستند. ادا می گوید: «من واقعا سرکان رو دوست دارم. » سرکان هم می گوید: «دوتاتون هم برای ما خیلی مهمین اما تا وقتی حمایت شما نباشه نمیتونیم این کارو کنیم. » همان موقع شف الکساندر جلو می آید و وقتی متوجه می شود آیدان و آیفر مخالف ازدواج دو جوان هستند، دستان ان دو را می گیرد و با ملایمت می گوید: «این یه عشق بزرگه. بذارین اونو تجربه کنن و پرواز کنن. » آیدان و آیفر فورا تحت تاثیر الکس قبول می کنند. بعد آیفر از آنها می خواهد تا طبق اصول به خواستگاری ادا بیایند. سرکان هم می گوید همین امشب به خواستگاری خواهند امد و زن ها بلند می شود تا آمادگی ها را انجام بدهند.
پیرل به انگین زنگ می زند تا بداند ملاقاتش با پدرش چطور می گذرد. در حالی که انگین در جنگلی از درخت آویزان شده و عزیز خان هم به او چشم دوخته، با لبخند به پیرل می گوید که خیلی خوب با پدرش کنار می آیند که او را نگران نکند. عزیز خان بعد از این تماس از انگین می پرسد: «از دخترم جدا میشی؟ » انگین می گوید که هرگز این کار را نخواهد کرد. عزیز خان زیرلب می گوید: «پس تست اولو با موفقیت گذروندی! »
فرید جرن را به پیست پینت پال می برد تا هیجان را با هم تجربه کنند. جرن خنده اش می گیرد و همراهی اش می کند. از طرفی عزیز خان انگین را در جنگل رها می کند تا راهش را پیدا کند. انگین ندانسته به سمت پیست پینت بال می رود و فرید و جرن و اردم و ملو هم به سمتش شلیک می کنند اما متوجه نمی شوند او انگین است. انگین با هر زحمت این مرحله را هم می گذراند.
دخترها برای خواستگاری آماده می شوند و سرکان و آیفر و بقیه هم کمی بعد از راه می رسند. همان موقع سمیحا هم از راه می رسد و همه با نگرانی به او چشم می دوزند که سمیحا می گوید: «وقتی مصمم بودنتون رو دیدم منم راضی به این ازدواج شدم.
فرید جرن را به پیست پینت پال می برد تا هیجان را با هم تجربه کنند. جرن خنده اش می گیرد و همراهی اش می کند. از طرفی عزیز خان انگین را در جنگل رها می کند تا راهش را پیدا کند. انگین ندانسته به سمت پیست پینت بال می رود و فرید و جرن و اردم و ملو هم به سمتش شلیک می کنند اما متوجه نمی شوند او انگین است. انگین با هر زحمت این مرحله را هم می گذراند.
دخترها برای خواستگاری آماده می شوند و سرکان و آیفر و بقیه هم کمی بعد از راه می رسند. همان موقع سمیحا هم از راه می رسد و همه با نگرانی به او چشم می دوزند که سمیحا می گوید: «وقتی مصمم بودنتون رو دیدم منم راضی به این ازدواج شدم.
اما سرکان باید اینو بدونی ادا واسم خیلی ارزش داره ناراحتش نکن. » سرکان لبخند می زند و همان موقع دوباره زنگ در به صدا در می آید و این بار الکس وارد می شود. او به سمت آیفر می رود و خیلی رک می گوید: «آیفر من اومدم خواستگاریت بکنم. » همه جا می خورند و آیفر هم خجالت زده لبخند می زند. آیدان حرص می خورد و الکس می گوید: «خیلی فکر کردم. من خیلی بهت نیاز دارم آیفر. دو شب هم بیای کافیه. » ادا و سمیحا عصبانی می شوند و الکس می گوید: «من به خاطر کار اومدم. آیفر رو تو رستورانم میخوام. » آیفر دلخور می شود و آیدان با صدای بلند شروع به خندیدن می کند! بالاخره دخترها به آشپزخانه می روند تا قهوه ها را آماده کنند.
با این که ادا دلش نمی آید اما ملو و جرن و فیفی به زور و طبق رسوم داخل فنجان سرکان نمک می ریزند. سرکان با این که متوجه این حرکت می شود قهوه را سر می کشد و همه خنده شان می گیرد. همان موقع انگین با سر و وضع آشفته و کثیف هم خودش را می رساند و با خوشحالی به پیرل می گوید که از تست های پدرش قبول شده و پیروزمندانه به پیرل خیره می شود. ادا و سرکان که طاقتشان کم شده از مادرها می خواهند تا هرچه سریعتر مراسم را اجرا کنند و آیدان خواستگاری را شروع می کند. آیفر هم قبول می کند و ادا و سرکان یکدیگر را در آغوش می گیرند و سمیحا دستشان انگشتر می کند. بعد هم دور هم عکس می گیرند