خلاصه داستان قسمت ۵۸ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۵۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
قسمت ۵۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۵۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

علی در اثر استنشاق گاز حالش بد است.سلیم به ایلول میگوید که پلیس دنبالش میگردد. پرستاری گوشی ایلول را به او میدهد.سلطان به او‌ زنگ زده و‌ میگوید :«هنوز هم یک شانس دارید.علی اصف تا ۷ دقیقه دیگر خفه میشود.» ایلول میگوید:« تو کی هستی؟» او آدرس میدهد و قطع میکند. ودات بیرون است و سوار تاکسی میشود. سلطان به او زنگ میزند.ودات میپرسد میخواهی چکار کنم؟ او می‌گوید به لطف تو‌،دخترت از اتهام قتل و دامادت از مرگ نجات پیدا میکنند. ودات میگوید باشه ولی علی اصف الان کجاست؟ او قطع میکند. ودات به راننده آدرس میدهد و راننده که همان چنگیز است، میگوید تو چکار کردی ؟ اونجاها جای خطرناکی است.ودات میگوید تو کاری نداشته باش .زودتر برو.
ایلول و سلیم به آدرس میرسند و میبینند روی صحنه ای که در فیلم دیده بودند، خالی است و کسی نیست…علی را در اتاقکی شیشه ای گذاشته اند که درهایش باز نمی شوند. ودات در جاده میبیند که راننده ایستاد و گفت راه تمام شد.
ودات میگوید توکی هستی؟ یعنی چه؟ چنکیز پیاده میشود و درهای ماشین را قفل میکند .ودات هرچه سروصدا میکند او گوش نمی کند.ماشین را وسط جاده رها میکند و میرود.

پلیس هم به آن محل میرسد .ایلول و سلیم نمی توانند درهای شیشه ای را بشکنند که میبینند یک چیزی از بالا به زمین افتاد و میبینند چند متر انطرف تر یک چکش بزرگ است. آنها با چکش به سختی شیشه ها را میشکنند و‌ می‌بینند علی آنجا نیست، بلکه یک مترسک روی صندلی گذاشته اند. در جاده ای که ودات داخل ماشین مانده است، یک کامیون بزرگ بسرعت میاید و به ماشین ودات میزند. علی در ماشین خودش خواب است.تلفن زنگ میزند و او بیدار میشود .یک دستش باندپیچی شده است.گوشی‌ را برمیدارد که سلطان است و به او میگوید امروز هم نمردی…علی میگوید تو یک ترسو هستی.سلطان میگوید من اینجا و همه جا هستم و بهم خوش میگذرد…..حالا قسمت دوم ماجرا را برایت میگویم: از اینجا مستقیم این راه را میروی. یک تصادفی شده و باید یک زخمی را نجات بدهی….علی سوار میشود و در جاده براه میافتد….

سلیم به ایلول میگوید آرام باش….او میگوید یک دیوانه مارا ببازی گرفته است.چتین میگوید پیدایش میکنیم.علی زنده است. آن فرد اگر میخواست، او را تا حالا کشته بود.او دارد بازی میکند.
علی به صحنه تصادف میرسد و میبیند ماشین در وسط جاده است اما کسی داخل آن نیست. او میخواهد به پلیس زنگ بزند، اما سلطان زنگ میزند و میگوید با آن تلفن نمی توانی به هیچ جا زنگ بزنی.علی چند قطره خون زیر ماشین می‌بیند و بسرعت در عقب ماشین را با می‌کند و میبیند در صندوق عقب ماشین ، ودات غرق در خون است. سلطان میگوید وقت کمی داری که بتوانی نجاتش بدهی… سلطان تمام وضعیت پزشکی او را به علی بازگو میکند و علی میفهمد که او یک دکتر است.سلطان میگوید مقداری وسایل در ماشین است که میتوانی استفاده کنی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا