خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
قسمت ۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۸ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

علی با دیدن صحنه اتاق جهان، یاد کودکی اش می افتد که افراد خانواده اش را از دست داده بود و میترسد که ایلول را نیز از دست بدهد. علی یه سرعت جلو می رود و متوجه می شود که ایلول سالم است. او از آغوز می‌خواهد که کمک صدا بزند و جهان را نیز که روی زمین افتاده و تشنج کرده است به اورژانس می برند. علی با آغوز به خاطر اینکه آنجا بوده اما جلوی حادثه را نگرفته است دعوا می‌کند.
اسما و دکتر سلیم در کافه نشسته اند. اسما با ایلول تماس میگیرد و از او میخواهد زودتر به کافه بیاید زیرا کار مهمی با او دارد. سلیم کنجکاو خبر مهم اسما می شود. اسما میگوید: امروز تصادفی محمد رو اینجا دیدم. سلیم ناراحت میشود و می‌گوید: بد شد چون اون قبلاً به ایلول خیلی صدمه زده. اسما میگوید: ولی بنظرم آدم بدی نبود و ایلول هم دل اونو شکسته بود. محمد با موتورش جلوی بیمارستان ایلول استفاده و گذشته ها را به خاطر می آورد. آخرین بار که ایلول را دیده بود او زخمی بود و ایلول از دکتر سلیم کمک خواسته بود و دکتر سلیم نیز ایلول را سرزنش کرده بود که چرا با محمد دوستی میکند و با این درگیری ها نمی‌تواند دکتر بشود و نباید سفارش مادربزرگش را فراموش کند.

در همین حین یک تاکسی مقابل بیمارستان توقف میکند و از همه کمک میخواهد تا زنی را که در ماشین است داخل ببرند. محمد برای کمک جلو می بود. راننده مدام میگوید: تقصیر من نبود.
وقتی ایلول برای رسیدگی به زن بیمار می آید، محمد را می بیند.
ایلول و علی به آن زن رسیدگی میکنند و با دیدن خونریزی او متوجه می شوند که تازه زایمان کرده است. ایلول به راننده تاکسی میگوید که او را به محل تصادف ببرد و با دستیارش به آنجا می رود و بعد از کمی گشتن، یک ساک پیدا میکند که داخل آن یک بچه است. حال بچه خوب نیست و ایلول و دستیاراش اقدامات لازم را انجام میدهند و سپس او را به بیمارستان منتقل میکنند. محمد در بیمارستان از دور شاهد کارهای ایلول است و از اینکه او در کارش موفق شده و بچه را نیز نجات داده خوشحال می شود و سپس از آنجا می رود.
ایلول از سرپرستار در مورد محمد سوال میکند و او میگوید که محمد را ندیده است.

در اتاق عمل علی و دکتر آغوز متوجه می شوند که رحم آن زن آسیب دیده است و با این که جوان است ممکن است دیگر بچه دار نشود. آغوز عصبانی شده و میکچیپع: همچین ژنهایی لیاقت مادر شدن ندارن و زنی که بچه اش رو توی جوب ول می‌کنه همون بهتر که دیگه بچه دار نشه. علی به او تشر می زند و میگوید‌: تو حق نداری اونو قضاوت کنی. ما دکتر هستیم و وظیفه ما خوب کردن آدم هاست نه اینکه از اونها حساب پس بگیریم و تو نمیتونی در مورد گذشته و حال این زن نظر بدی.
اسما در کافه میخواهد ایلول را سوپرایز کند و به او بگوید که محمد پیدا شده و منتظر است که دوباره جعبه های نوشیدنی را داخل بیاورد. او از پشت سر چشمهای ایلول را میگیرد اما همان لحظه علی وارد کافه می شود. اسما به او میگوید که می‌خواسته ایلول را سوپرایز کند و علی ماجرای آمدن محمد را می فهمد و به ایلول میگوید: دوباره نمیزارم که با اون پسر بری .
ایلول بیرون آغوز را می بیند و از او بابت آن روز تشکر میکند ولی آغوز از او ناراحت است و اهمیت نمی‌دهد. ایلول علتش را می پرسد و آغوز میگوید: شما پشت سر من طوری رفتار کردید که انگار من یک ترسو هستم. ایلول میگوید: اینطور نیست. من چند ساله که ووشو کار میکنم و مهارت دارم و تو هم اونروز با کارهات باعث نجات من شدی و دلیلی برای ناراحتی وجود ندارد. و مهارتش را با شوخی به آغوز نشان میدهد و او احساس می‌کند که قلبش به تپش افتاده است!

بهار پیش علی می رود و به بهانه بردن کیک برای او، به او ابراز علاقه میکند.
مردی به بیمارستان می آید و سراغ یک زن حامله را میگیرد و میگوید که از اقوام او است.
علی با سلیم حرف می زند و میگوید که هنوز عاشق ایلول است و این بار نمیخواهد او را از دست بدهد و غیر مستقیم به او می فهماند که او برایش رقیب نباشد. سلیم به او میگوید که او در این دوئل شرکت نمی‌کند و علی خیالش راحت باشد. و می‌گوید: خوشحالم که فهمیدی از زندگی چی میخوای.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا