خلاصه داستان قسمت ۱۲۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۲۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۲۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

ثانیه و فادیک در حال هرس کردن گیاهان حیاط هستند. فادیک حسابی به خودش رسیده و روسری خود را نیز برداشته است. ثانیه با خنده به او طعنه می زند و میگوید که این کارهای او فایده ندارد زیرا ارجمند به او نگاه نمیکند. فادیک ناراحت شده و تصور میکند که ثانیه میگوید که زشت است. ثانیه میگوید که ارجمند از اروپا آمده و به خدمتکار خانه نگاه نمیکند. فادیک عصبی شده و با حرص به ثانیه میگوید که بهتر است حواسش به خودش و شوهرش باشد که انقدر به طویله نرود. ثانیه متعجب شده و پیگیر حرف فادیک می شود. او همان لحظه سحر و غفور را میبیند که با هم بگو و بخند میکنند و با عصبانیت سراغ آنها می رود و به سحر حمله میکند و او را کتک می زند. همه جمع می شوند و هولیا از سر و صدا بیرون می آید. ثانیه با گریه میگوید که غفور به او خیانت میکند. غفور و سحر چنین چیزی را انکار میکنند. هولیا آنها را داخل می برد و از فادیک سوال میکند غفور با تهدید به فادیک اشاره میکند و فادیک میگوید که دروغ گفته است و به خاطر اینکه ثانیه او را زشت خطاب کرده است، او چنین حرفی زده است‌. ثانیه کلافه می شود و هولیا از او و غفور میخواهد با هم صحبت کنند و مشکلشان را حل کنند. عده ای کارگر به زمین های کارگران ایلماز حمله میکنند و میخواهند آنها را بیرون کنند.

ایلماز آنجا آمده و جلوی آنها را می‌گیرد و متوجه می شود که یکی از اقوام دمیر به اسم دمیر این کار را کرده تا از دشمنی دمیر و ایلماز سو استفاده کند. زلیخا در خانه برای عدنان گهواره خریده است. دمیر با دیدن گهواره تعجب میکند و میگوید که عدنان که فعلا قرار نیست به خانه بیاید و هنگامی که بیاید وسایلش را دوباره می آورد. زلیخا که عصبانی است شروع به داد و فریاد و گریه میکند و پسرش را میخواهد. دمیر نمی‌تواند او را آرام کند. هولیا داروی آرامبخش داخل آب می ریزد و برای زلیخا می برد. زلیخا با عجز و ناله از هولیا میخواهد که خودش را به عنوان یک مادر جای او بگذارد و دوری از فرزندش را درک کند. شب ارجمند از دمیر میخواهد که با هم به خانه باغ بروند. دمیر ابتدا نمیخواهد قبول کند اما سپس هولیا نیز اصرار میکند و سحر و عبدی را برای رساندن آنها و همچنین درست کردن کباب با آنها می فرستد. فادیک دوست دارد به جای سحر برود تا به ارجمند نزدیک باشد اما هولیا قبول نمیکند. هولیا از حرفهای کارگران متوجه سکته تکین می شود.

او نگران شده و با تکین تماس میگیرد و از اینکه تکین چیزی به روی او نیاورده بود گله میکند. تکین میگوید که چیز مهمی نبوده و قلب او تازه بهانه ای برای تپیدن دارد و قرار نیست اتفاقی برایش بیفتد. شب برای شام، جنگاور و نهال به خانه تکین می آیند. جنگاور در مورد حل کردن مشکل کارگران زمین توسط ایلماز و آن هم بدون اسلحه صحبت میکند و تکین به او افتخار می‌کند. ارجمند و دمیر به باغ می روند و مشروب می خورند. ارجمند از دمیر میخواهد که بعد شام به کاباره بروند. دمیر به اصرار قبول میکند، اما او به خاطر خوردن مشروب زیاد مست شده و خوابش می برد. ارجمند از عبدی میخواهد که او را به کاباره ببرد. سحر و دمیر در باغ تنها می شوند. سحر به دمیر کمک می‌کند که به اتاق خواب برود. دمیر سحر را بغل کرده و فکر میکند که او زلیخا است. سپس روی تخت افتاده و خوابش می برد. سحر از موقعیت استفاده کرده و لباسهایش را در می آورد. صبح وقتی که دمیر بیدار می شود، سحر و خودش را برهنه روی تخت می بیند و شوکه می شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا