خلاصه داستان قسمت ۱۲۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۲۴ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
وقتی دمیر از خواب می شود، با دیدن سحر در کنار خودش شوکه می شود. همان لحظه ارجمند به خیال اینکه دمیر در اتاق تنهاست، وارد اتاق شده و او نیز غافلگیر می شود. دمیر عصبی شده و سحر را بیدار میکند و با عصبانیت از او میخواهد که برود. سحر با دیدن خودش در آن وضعیت تظاهر به جا خوردن میکند و شروع به جیغ و داد و گریه میکند و وقتی بیرون می آید، از عبدی میخواهد که او را به ویلا برساند. او در تمام مسیر گریه میکند و چیزی به عبدی نمیگوید. ارجمند با لبخند به دمیر نگاه میکند اما دمیر با کلافگی میگوید که او هیچ کار نکرده است. هولیا و حامینه و زلیخا در حیاط مشغول خوردن صبحانه هستند که ماشین عبدی می رسد و سحر با گریه به اتاقش می رود. هولیا کنجکاو و متعجب می شود. فادیک به اتاق می رود و از سحر میپرسد که چه شده اما سحر چیزی نمیگوید. هولیا نیز به اتاق می رود ولی سحر چیزی نمیگوید. او با شدت گریه میکند. ارجمند و دمیر به سمت ویلا حرکت میکنند. دمیر هنگام حرکت حواسش نیست و با کوبیدن ماشین به دیوار باعث می شود که آینه بغل ماشین بشکند. هنگامی که ارجمند و دمیر به خانه می رسند مستقیم به اتاق کار دمیر می روند. هولیا متوجه شکسته شدن اینه ماشین می شود.
او نیز به اتاق می رود و سوال میکند که چه اتفاقی افتاده است. دمیر نمیخواهد چیزی بگوید اما ارجمند تعریف میکند که شب گذشته دمیر مست بوده و او نیز به کاباره رفته و صبح دمیر و سحر را در تخت دیده است. دمیر از ارجمند عصبانی می شود و به اصرار میگوید که او هیچ کار نکرده است و امکان ندارد به زلیخا خیانت کند و همیشه مراقب بوده تا سوژه ای دست مردم ندهد. او از اینکه هولیا نیز به او شک کرده عصبانی می شود. زلیخا مشکوک شده و به سمت اتاق کار می اید. هولیا بیرون آمده و به دروغ به زلیخا میگوید که سحر بی اجازه سویچ ماشین دمیر را برداشته و سوار شده است و ماشین را به درخت زده و آینه شکسته است. دمیر نیز او را دعوا کرده و به او سیلی زده است و برای همین او گریه میکند. زلیخا از اینکه دمیر بخاطر این قضیه چنین عکسالعملی نشان داده متعجب می شود. او میخواهد به سحر سر بزند اما هولیا نمیگذارد. هولیا خودش پیش سحر می رود.
سحر با گریه برای او ماجرا را تعریف میکند و میگوید که شب دمیر به او تجاوز کرده است . او به شدت گریه میکند. هولیا کلافه شده و از او میخواهد به این ماجرا فکر نکند و با کسی نیز صحبت نکند و نگران چیزی هم نباشد. هنگامی که هولیا بیرون می رود سحر لبخندی از آسودگی می زند. هولیا به حیاط برمیگردد و دوباره از کار سحر گله میکند تا زلیخا به چیزی شک نکند. سپس میگوید که سحر از زلیخا رانندگی یاد گرفته و کارهای او را تقلید کرده است. زلیخا متعجب شده و با حرص میگوید که آنها خودشان سحر را برای او بادیگارد گذاشته اند و حالا چرا هولیا او را مقصر میداند. هولیا میگوید که او را مقصر نمیداند و در مورد خیره سری سحر میگوید. او از اینکه حواس زلیخا را پرت کرده و دیگر به چیزی شک نکرده است خیالش راحت می شود. اما با این حال نگران ارجمند است که حرفی نزند.