خلاصه داستان قسمت ۱۲۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۲۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
همه به عروسی می روند و گولتن نیز که دوست صمیمی عروس است پیش او رفته و برایش آرزوی خوشبختی میکند. فادیک به امید اینکه ارجمند را در عروسی ببیند حسابی به خودش رسیده است.
هنگام خواندن خطبه عقد، پدر عروس از تکین و هولیا میخواهد که شاهدین عقد باشند. غفور از این کار متعجب می شود. مژگان به ایلماز میگوید که منظور آن مرد به طور غیر مستقیم این است که آنها باید دشمنی را کنار بگذارند و دو طایفه با یکدیگر آشتی کنند. چتین با دیدن گولتن در لباس مهمانی توجهش به او جلب شده و به او نگاه میکند و از او خوشش می آید. سپس جلو رفته و از گولتن تعریف میکند. گولتن خجالت کشیده و از چتین تشکر میکند.
مراسم عقد برگزار شده و سپس همه وسط می آیند و شروع به رقصیدن می کنند.
یک نفر به مژگان خبر می رساند که حال یکی از بیماران او وخیم است و او باید سریع به بیمارستان برود. مژگان ماجرا را به ایلماز میگوید و میخواهد تنها برود و از ایلماز میخواهد در عروسی بماند، اما ایلماز قبول نمیکند و آنها با هم می روند. مژگان بابت این قضیه از ایلماز عذرخواهی میکند.
کمی بعد، ارجمند به عروسی می آید. هولیا از دیدن او متعجب می شود. ارجمند میگوید وقتی فهمیده که آنجا عروسی است، خودش آمده است. فادیک با دیدن ارجمند از گولتن میخواهد همراه او برای رقص بیاید. ارجمند با دیدن گولتن به او خیره می شود و به هولیا میگوید که خدمتکارانش زیبا هستند. هولیا عصبی شده و به ثانیه اشاره میکند که همگی حاضر بشوند تا به خانه برگردند.
دمیر و زلیخا به همراه عدنان به کلوپ شهر می روند و شام می خورند. سپس به خانه پرستار می روند و عدنان را پیش او میگذارند. زلیخا مثل همیشه گریه میکند و اصرار دارد که دمیر او را زجر ندهد و عدنان را به خانه برگرداند اما دمیر اهمیت نمیدهد.
صبح روز بعد، غفور سراغ مرغدانی می رود و یکی از خروس ها را برمی دارد و به مسجد می رود. او به خادم مسجد میگوید که قسم دروغ خورده و گناه انجام داده است و برای جبران، یک قربانی آوردن تا گناهش بخشیده شود. سپس خروس را به او می دهد و خیالش راحت می شود.
در خانه، هولیا به دمیر میگوید که شنیده است ایلماز به خاطر مژگان اسلحه را کنار گذاشته است. دمیر میخواهد بداند او از چه کسی شنیده است ولی هولیا طفره می رود. دمیر عصبی می شود و به هولیا هشدار میدهد که نباید تکین را ملاقات کند. هولیا نیز از او میخواهد در کارهایش دخالت نکند. تلفن زنگ می خورد و تکین پشت خط از هولیا میخواهد که به کلوپ شهر برود زیرا میخواهد چیز مهمی به او بگوید. دمیر از پشت در، مکالمه هولیا را می شنود و عصبی می شود.
هولیا به کلوپ شهر می رود و او و تکین سر میز نشسته و سفارش چای می دهند. همان لحظه دمیر از راه می رسد. هولیا با دیدن دمیر هول می شود. تکین از دمیر میخواهد پیش آنها بنشیند تا او نیز حرفهایش را بشنود. دمیر با اکراه می نشیند. تکین میگوید که دیگران از مشکل بین دمیر و ایلماز سو استفاده میکنند و ماجرای بیرون کردن کارگران زمین ایلماز توسط کارگران دمیر را تعریف میکند، که یکی از اقوام دمیر، آقا خطیب به اسم دمیر این کار را کرده است. دمیر با شنیدن این قضیه عصبی می شود. او همچنین در مورد کنار گذاشتن اسلحه توسط ایلماز نیز توضیح میدهد و از دمیر میخواهد او نیز چنین کاری بکند اما دمیر قبول نمیکند و میگوید این مسأله به خودش مربوط است.