خلاصه داستان قسمت ۱۲۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۲۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ایلماز تیر خورده و روی زمین افتاده است. گولتن جیغ میکشد و بالای سر او است. ارجمند با اسلحه به سمت گولتن می رود تا او را نیز که شاهد بوده است بکشد. همان لحظه ایلماز بلند شده و از پشت سر ارجمند با سنگ بزرگی چندین بار به سر او ضربه می زند. سپس خودش از حال می رود. تکین از راه رسیده و هولیا نیز جلو می آید و گولتن را بغل میکند. تکین بالای سر ایلماز می رود و با گریه از او میخواهد زنده بماند. سپس او را بغل کرده و داخل ماشین میگذارد تا به سمت بیمارستان ببرد.
در خانه، زلیخا از ندیدن عدنان عصبانی شده و میخواهد خودش سراغ او برود. او دنبال سویچ ماشین میگردد اما پیدا نمیکند. سپس به گاراژ می رود اما راننده هولیا نیز آنجا نیست.
هولیا، گولتن را با خودش به سمت خانه می برد. شرمین میبیند که هولیا او را بغل کرده و حال و روز گولتن خوب نیست. او جلوی می آید و با کنجکاوی سوال میکند که چه شده اما هولیا جواب او را نمیدهد.
در ماشین ایلماز به هوش آمده و از تکین میخواهد او را به بیمارستان نبرد زیرا نمیخواهد کسی در مورد گولتن چیزی بفهمد. تکین ابتدا قبول نمیکند اما ایلماز اصرار میکند. تکین ایلماز را با نگرانی به خانه می برد و سپس به شرکت می رود تا با بیمارستان تماس بگیرد. مژگان گوشی را میگیرد و تکین به دروغ میگوید که در مورد داروهایش از صباح الدین سوال دارد. او میگوید که ایلماز در انبار است و سرش شلوغ است.سپس از صباح الدین برای جراحی ایلماز در خانه کمک میخواهد. صباح الدین نیز چیزی به مژگان نمیگوید. کمی بعد مژگان با شرکت تماس میگیرد و چتین میگوید که ایلماز به شرکت نیامده بود. مژگان مشکوک و نگران می شود.
هولیا در خانه غفور، گولتن را دلداری داده هم پای او گریه میکند و میگوید که خودش مقصر است که با وجود دانستن اخلاق ارجمند حواسش به او نبوده است. گولتن میگوید که دیگر زندگی اش نابود شده است اما هولیا میگوید که او مقصر نبوده و بی گناه است و نباید حس بدی داشته باشد و هیچکس نیز این موضوع را نخواهد فهمید. با این حال گولتن بن شدت گریه میکند و حال خوبی ندارد. هولیا او را حمام میکند.
مژگان دم خانه دمیر می رود تا پیگیر ایلماز بشود. شرمین او را میبیند و میگوید که ایلماز سراغ گولتن آمده بود و وقتی به روستا رفته، کمی بعد گولتن و هولیا با وضع بد برگشته اند. مژگان نگران شده و دم خانه غفور می رود. هولیا از او میخواهد ظاهرش را حفظ کند و چیزی بروز ندهد. گولتن با بی حوصلگی میگوید که ایلماز را دیده و او گولتن را دعوا کرده و رفته است. سپس داخل می رود.شرمین به گوش ثانیه می رساند که گولتن حال خوبی ندارد. ثانیه به خانه میآید و هولیا میگوید که ایلماز با او بخاطر نوشتن نامه دعوا کرده است. ثانیه عصبانی شده و گولتن را دعوا میکند. صباح الدین در خانه خودش ایلماز را جراحی میکند. ایلماز از او تشکر میکند. تکین ماجرا را برای صباح الدین تعریف کرده و یادش می آید که بعد از سوار کردن ایلماز، از هولیا خواسته بود که همراه گولتن برود و سپس جنازه ارجمند را آنجا رها کرده بودند.