خلاصه داستان قسمت ۱۰۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۰۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۰۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

زلیخا با نا امیدی به اتاق می رود و گریه میکند. تکین با هولیا تماس گرفته و خبر میدهد که ایلماز زنده است و آنها نگران نباشند. خیال هولیا راحت شده و سپس میگوید که هنوز ژاندارم نیامده است. تکین میگوید که او به ژاندارمری خبر نداده و منتظر است تا ایلماز به هوش بیاید و خودش در این مورد تصمیم بگیرد. وقتی غفور در مورد مرگ ایلماز با ثانیه حرف می زند، گولتن حرفهای او را شنیده و شوکه می شود و شروع به گریه میکند. هولیا به فادیک میگوید که خانواده غفور را صدا بزند زیرا با آنها کار دارد. همگی در خانه جمع می شوند. هولیا به آنها میگوید که آنها تنها افراد داخل خانه و امین خانه هستند. سپس در مورد اتفاق شب گذشته مثل همیشه با دروغ میگوید که زلیخا در جاده ماشینش خراب شده و ایلماز که اتفاقی از آنجا رد می شده، ماشین را برای او درست کرده و سپس موقتا به خانه تکین رفته اند و دمیر با شنیدن این خبر عصبانی شده و سپس دعوا شده است. او میگوید که ایلماز نمرده و گولتن از شنیدن این خبر خوشحال می شود. سپس هولیا از آنها میخواهد که حواسشان به شایعات باشد و نگذارند خبر دیگری بین اهالی پخش بشود. ایلماز به هوش می آید و کمی بهتر می شود. مژگان و فیگن به خانه می روند. مژگان استراحت می‌کند و فیگن کنار او میماند.

در خانه تکین، او به ایلماز در مورد وضعیت میگوید. ایلماز میگوید که نمی‌خواهد ژاندارمری را مطلع کند. صباح الدین و تکین به حیاط رفته و مشغول صحبت می شوند. تکین در مورد ازدواج زلیخا و دمیر از صباح الدین سوال میکند. صباح الدین میگوید که خودش نیز دقیق نمی‌داند اما در ظاهر دیده است که زلیخا نیز دمیر را دوست داشته و بخاطر حکم اعدام ایلماز دیگر امیدی به بازگشت او نداشته و با دمیر ازدواج کرده است. زلیخا تصور میکند که ایلماز مرده است. وقتی هولیا به اتاق او می رود، زلیخا شروع به توهین و تحقیر هولیا کرده و او را به خاطر زندگی که برایش درست کرده و باعث مرگ ایلماز نیز شده است متهم میکند.هولیا میگوید که ایلماز نمرده است و زلیخا را به خاطر سرکشی و اهمیت ندادن به خانواده خودش مقصر میداند. هولیا و تکین سر قرار با یکدیگر می روند و در مورد اتفاق شب گذشته صحبت میکنند. تکین میگوید که او نمی‌توانست کسی را که به خانه اش پناه برده بیرون کند. هولیا که ناراحت است، میگوید که پشیمان است و باید مانع ازدواج دمیر و زلیخا می شده است. تکین در مورد رضایت زلیخا از ازدواج سوال میکند. هولیا میگوید که دمیر خیلی بیشتر عاضق زلیخا بوده و بعد از زندان رفتن ایلماز، با او ازدواج کرده و زلیخا نیز عاشق دمیر شده و همچنین به خاطر بی کسی و تنهایی تن به این ازدواج داده است.

و شب گذشته به خاطر اینکه متوجه شده بود دمیر ترمز ماشین ایلماز را بریده است، با دمیر دعوا کرده و تهدید کرده بود که به ژاندارمری میگوید و برای همین از خانه رفته بود. تکین که فکر میکرد زلیخا به خاطر پشیمانی و برگشتن پیش ایلماز دم خانه آمده بود، می فهمد که اشتباه کرده است. او سپس به هولیا میگوید که دیگر نمی‌تواند قول بدهد که خطری دمیر را تهدید نمی‌کند اما با این حال تمام سعی خود را میکند تا جلوی ایلماز را برای ریختن خون بگیرد. دمیر به خانه آمده و به اتاق عدنان می رود و در یک ساک لباسهای او را جمع میکند. گولتن از پشت در این صحنه را می بیند. دمیر سپس به اصطبل پیش هولیا می رود و میگوید که عدنان را پیش یکی از زنان در روستایی برده است. گولتن که پشت سر او رفته بود، جای عدنان را می فهمد. سپس سریع به اتاق زلیخا می رود و به او میگوید که جای عدنان را میداند. زلیخا خوشحال شده و میخواهد به آنجا برود. او ظاهر خود را تغییر داده و با لباس کارگری همراه گولتن دم در می رود و گولتن به نگهبانان میگوید که با دوستش به بازار می رود تا در را باز کنند. زلیخا از گولتن میخواهد برود اما گولتن میگوید که همراهش می رود و اهمیتی به مجازات این کار نمی‌دهد. آنها در راه سوار مینی بوس شده و به روستا می روند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا