خلاصه داستان قسمت ۱۱۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا 

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۱۵ سریال ترکی روزگاری

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۱۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

صبح وقتی که تکین به سمت خانه برمی‌گردد، یه شب قبل و بودن هولیا در کنار خودش فکر میکند. هولیا نیز در راه برگشت به گلی که تکین به او داده بود نگاه میکند. دنیز و زلیخا به خانه می رسند. دمیر به زلیخا میگوید که در خانه نماند و بیرون برود و خرید کند. او سپس از غفور و ثانیه سراغ هولیا را میگیرد. آنها می‌گویند که هولیا از دیشب به خانه نیامده است. همان لحظه هولیا از راه می رسد و دمیر از او میپرسد که کجا بوده است. هولیا کلافه شده و میگوید که قرار نیست همه چیز را به او توضیح بدهد. ایلماز به خانه برگشته و به اتاق می رود. نظیره که قبل از او وارد اتاق شده، در حال عوض کردن ملافه های تخت ایلماز است و با برداشتن ملافه، نامه زلیخا زیر تخت می رود و ایلماز دیگر آن را نمی بیند. تکین با خانه هولیا تماس میگیرد. همزمان با هولیا، زلیخا نیز از اتاق گوشی را برمیدارد و حرفهای تکین و هولیا را می شنود که تکین از او میپرسد که سالم به خانه رسیده است یا نه. زلیخا متعجب می شود. هولیا متوجه می شود که زلیخا گوشی را برداشته و برای همین سعی دارد رسمی صحبت کند و تکین را نیز متوجه می کند. غفور از روی کنجکاوی اصرار دارد که بداند هولیا شب قبل کجا بوده است.

ثانیه از او میخواهد که سرش در کار خودش باشد و در کارهای کسی دخالت نکند. غفور کمی بعد پیش راننده هولیا می رود و سعی دارد از او حرف بکشد و بفهمد که هولیا کجا بوده است، اما راننده چیزی به او نمیگوید. ثانیه از دور حرفهای غفور را می شنود و وقتی غفور از گاراژ بیرون می آید، او را به خاطر کارش دعوا میکند. زلیخا حاضر می شود تا بیرون برود. هولیا به او میگوید که میتواند با ماشین خودش برود. سپس سحر را صدا می زند و میگوید که حاضر شود و با زلیخا بیرون برود. زلیخا متعجب شده و می‌گوید که آمدن سحر لزومی ندارد.‌هپلیت میگوید که او نمی‌تواند تنها بیرون برود و از این به بعد سحر نیز باید همراهش باشد و خودکشی او را یادآوری میکند. ژبخیا یه شدت عصبانی می شود و داخل برمیگردد. سپس با دمیر تماس میگیرد و با عصبانیت ماجرا را تعریف میکند. دمیر می‌گوید که این تصمیم او بوده است. زلیخا بیشتر عصبی می شود و گوشی را قطع میکند. سپس دوباره با هولیا بحث میکند و میگوید که آزادی او را گرفته و اسیرش کرده اند. هولیا به زلیخا میگوید که از این به بعد در هیچ اتاق و حمام و دستشویی نیز نباید قفل بشود و او مدام چک می شود. در بیمارستان، مژگان تنها در حیاط نشسته و کمی پکر است. صباح الدین پیش او می آید و علت ناراحتی اش را می پرسد. مژگان از صباح الدین در مورد رابطه زلیخا و ایلماز در گذشته سوال میکند. صباح الدین می‌گوید که او نیز ابتدا تصور می‌کرد که آنها خواهر و برادر هستند و بعد ماجرا را فهمیده است. مژگان از اینکه آنها زن و شوهر بوده و با هم رابطه داشته اند ناراحت است و می‌گوید که متوجه عشق دمیر به زلیخا است اما به زلیخا شک دارد و فکر میکند که او هنوز هم ایلماز را دوست داشته باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا