ناگفته هایی از زندگی فرح دیبا از زبان خودش
فرح دیبا (پهلوی) در گفتگو با روزنامه آلمانی «دیولت»، از شاه انتقاد کرده که «بیش از حد سرگرم سیاست خودش بود. او به آدمهای عوضی اعتماد کرد. دست بسیاری از ژنرالها و کارمندان بلندپایه را باز گذاشت» و درباره شکنجه در دوران پهلوی گفته است: «ما اشتباه کردیم. آنچه هم در زمان ما رخ داد بد بود.» فرح در پاسخ به سؤالی درباره انتقادهای شاه از غرب گفت: «ما خیلی زیاد حرف زدیم و خیلی طولانی. بهتر بود دهانمان را میبستیم. با توجه به قدرت و نقش قوی غرب ما میتوانستیم بیشتر بیشهامتی یا واقعگرایی نشان بدهیم.»
دیولت: فرح پهلوی آخرین ملکه ایران بود. او از زمان سقوط شاه در مهاجرت زندگی میکند. این گفتوگویی است پیرامون گناه و از دست رفتن قدرت (حاکمیت) همسرش.
او نامی بر خود دارد که مثل تمام دوران زندگیاش سبب قطببندی میشود: فرح پهلوی، ۷۶ ساله که زندگی افسانهای یک شهبانو را در کنار شاه از سر گذرانده است. سپس سقوط از تخت پادشاهی، از کف دادن قدرت و میهن، مطرود شدن و خودکشی دو فرزند. سلطنتطلبان پهلویها را، چون یک زوج جذاب میستودند. دیگران هزاران قربانی شکنجه در زندانهای شاه را بخاطر میآورند. انقلابیها در سال ۱۹۷۹ قدرت را به دست گرفتند و آنها را از کشور بیرون راندند. نگاه یک شهبانوی سرنگونشده به امپراتوری از کف داده.
ما در لابی یک هتل سر چای کیسهای (تی بگ) نشستهایم. فرض کنیم مهمانی شام در کاخ بِلوو (کاخ ریاست جمهوری آلمان در برلن) است، بر کارت روی میز شما چه چیزی نوشته شده بود؟
علیاحضرت شهبانو. تا زمانی که زندهام این عنوان رسمی من باقی خواهد ماند. بسیاری مرا فرح دیبا صدا میزنند، در حالی که دیبا نامخانوادگی (دختری) من است و نه اسم دوم. در گذرنامهام فرح پهلوی قید شده، به همین نام هم امضا میکنم؛ نامخانوادگی شاه. عنوان علیاحضرت کافی است.
جای شما در سلسله مراتب رسمی خانوادههای پادشاهی در کجا است؟
در میان سابقها! (و میخندد) در ردیف دوم، در کنار پادشاهان سابق. مگر اینکه دربارهای پادشاهی دوست مثل موناکو، مراکش و یا بلژیک باشند که فرق میکند. اخیرا در میان پادشاهان سر کار در کنار شهبانوی ژاپن نشسته بودم. در پشت سر ما بر حسب سلسله مراتب هر کس که مدت زمان طولانیتری حکومت کرده بود. از این رو آقاخان در ردیف آخری قرار داشت و شیخ مکتوم…
جایی که او پیاده میرود.
بله، در مقایسه با یک پادشاهی ۲۵۰۰ ساله در ایران، حکومت پادشاهی در دبی هنوز در قنداق است (در آلمانی در کفش بچگی). برای من این عنوان نقش شفابخش دارد: تا هر زمان و تا حدی که در توان دارم برای هممیهنانم باشم. این تکلیفی است که به سبب آن هنوز زنده ماندهام. مابقی مثل گلی است که، چون نقش بر یک کاغذ دیواری کهنه رنگ میبازد.
شما مجبور شدید در سال ۱۹۷۹ ایران را ترک کنید و از آن زمان در مهاجرت زندگی میکنید. آیا هنوز خاطراتی از آن دوران در تهران دارید؟
من کاخ کوچک خودمان را به یاد دارم. زمانی که با چهار بچه این کاخ دیگر برایمان کوچک شده بود، به کاخ نیاوران در شمال تهران که در واقع مهمانخانه دربار بود نقل مکان کردیم. در مجاورت آن یک کتابخانهٔ بسیار زیبا برای کتابهایم ساختم. بعضی اوقات صبح زود پیش از رفتن به دفتر، شاه و من در آنجا چای صرف میکردیم. این روزها، وقتی که به تنهایی در سالن منزلم در پاریس با تمام آن عکسهایی که دور و برم دارم، این تصاویر خانواده برایم زنده میشود. من حتی صدایشان را هم میشنوم. چند هفته پیش از این، در روز ولنتاین، بعد از چهار سال توانستم شوهرم را ببینم. من به مقبرهٔ او در قاهره رفتم…
چه چیزی این همه مدت مانع شما شده بود؟
بعد از بهار عربی سفر به مصر برای من خطرناک بود. هنگامی که ما آنجا دوران تبعید خود را میگذراندیم حسنی مبارک دوست نزدیک ما بود. صرفنظر از اتهاماتی که به او میزنند، من همیشه مناسباتم را با این خانواده حفظ خواهم کرد. این بار پیامی تلفنی دریافت و بلافاصله به آنجا پرواز کردم، کاملا خصوصی. هیچ کس از این سفر خبر نداشت. جهان سادات (همسر انور سادات رئیسجمهور اسبق مصر) مرا همراهی میکرد؛ خواهر بیوهٔ من. فقط متاسفانه سوزان مبارک (همسر حسنی مبارک) را نتوانستم ملاقات کنم. من به دلایل امنیتی از این کار منع شدم. ما همراه جهان سادات بر سر مزار همسرش انور سادات هم رفتیم. من یک دسته گلایول سفید خریدم، در مسجد رفاعی دستم را روی سنگ همسرم گذاشتم و دعا کردم.
به خودتان بپردازیم. پدر شما در مدرسه نظامی معروف Ecole Saint Cyr فرانسه درسخوانده بود. او در ارتش ایران قاضی لشگر بود. مادرتان در تهران یک خانهٔ بزرگ را اداره میکرد. شما تنها فرزند آنها بودید؛که میبایست به جای یادگرفتن آشپزی در دانشگاه تحصیل کند.
بله، مادر من زن فعالی بود. ایران یک کشور مدرن غربدوست بود. من در پاریس معماری تحصیل کردم. هنوز یادم هست که آدم با یک گذرنامه ایرانی برای اروپا نیازی به روادید نداشت. من آن زمان در کشور خودم با دامن کوتاه بسکتبال بازی میکردم. ما در کنار دریا بیکینی میپوشیدیم و در میهمانیها لباسهای آخرین مد. اما امروز باید زنان در ایران حجاب را رعایت کنند.
در سال ۱۹۶۷ تاجگذاری شما سمبل برابر حقوقی زنان بود. شما خودتان هم خود را در این نقش میدیدید؟
وقتی من ۹ ساله بودم پدرم به خاطر سرطان مرد. من خیلی زود یاد گرفتم که مستقل باشم. با یک مادر قوی بزرگ شدم. به این دلیل خودم را فمینیست نمیدانم. یک مرد باید در را برای من نگه میداشت، اما من ترس را نمیشناختم و میتوانستم اغلب دیدگاهی را با شاه در میان بگذارم که با دیدگاه مشاورانش تفاوت داشت. اینطور بگویم او تاج را به عنوان نماینده همه زنان کشور بر سر من گذاشت و من آستینهایم را بالا زدم. موزهها را تاسیس کردم، یک فستیوال تئاتر به راه انداختم و افراد خلاقی مثل وارهول، رابرت ویلسون، والنتینو و پیر گاردن را وارد کشور کردم.
شما در افکار عمومی غرب برای مدت طولانی وجهه کاملا متفاوت دیگری هم داشتید: شاه به شما مثل پول بادآورده طلا میداد و شما همه چیز را میخریدید. ملکهای که ثروتش را به رخ میکشید. امروز میتوانید این انتقاد را درک کنید؟
این نگاه خیلی منفی است. اما درباره ثروت خصوصی عظیم ما حرفهای بیمعنی زیادی زده میشد. بله. پس این ثروت کجا بود؟ جمهوری اسلامی میخواست شهرت ما را خراب کند. من امروز با کمک کسانی زندگی میکنم که به من نزدیک هستند. البته با بالا رفتن قیمت نفت بود که توانستیم کمکهای دولتی برای اشاعهٔ هنر تخصیص دهیم. برای نمونه من یک کلکسیون جمع کردم و هنرمندان معاصری، چون ماکس ارنست، کرونینگ، پیکاسو را وارد ایران کردم، البته آثار شگفتانگیز هنرمندان ایرانی را هم از خارج به ایران بازگرداندم؛ در آن زمان چیزی در حدود ۱۰۰ میلیون دلار بود. امروز ارزش این کلکسیون در حدود ۵ میلیارد دلار تخمین زده میشود! پس از انقلاب در زیرزمینها گم و گور شد. من ترس داشتم که نیست و نابود شوند.
از هر پرترهای که وارهول از شما و شاه کشیده دوتایشان امروز در اتاق نشیمن غول مستغلات فرانکفورتی آبی روزن میان پرترههای تولیدکنندهٔ سریال تلویزیونی «داینستی»، داگلاس کرامر و رایمار کلائوسن، یکی از طراحان مُد دهه هشتاد که امروز در کنار دریاچه شویلوو (در شرق آلمان) زندگی میکند، آویزان است.
اسمش کلائوسن است؟ من او را نمیشناسم. اما عجیب است که وارهول ۱۲ پرتره از من و شاه کشیده است. در زمانی که هنوز وارهول در قید حیات بود هر کدام از این نقاشیها، اولیاش ۲۵۰۰۰ دلار و مابقی ۱۵۰۰۰ دلار خرج برمیداشت. اما شاه هرگز این مبلغ را پرداخت نکرد، زیرا این پرترهها مدت کوتاهی پیش از انقلاب تحویل داده شد.
شما امروز شش ماه سال را در پاریس و شش ماه دیگر آن را نزد دو فرزند و نوههایتان در آمریکا زندگی میکنید. بعد از این همه سال حالا آنجا احساس بودن در خانه را دارید؟
من در بهترین جاهای دنیا جهان زندگی میکنم. اما آنجا وطن من نیست، احساسات یک تبعیدی را به سختی میتوان در قالب کلام بیان کرد. از هم گسیختگی و احساس اینکه غربت هرگز وطن نمیشود و در وطن نیز احساس غربت میکنید در فرد ایجاد میشود. بسیاری بر اثر ضربه روحی مهاجرت اجباری در هم میشکنند. آیا شما تا حال خاک جمع کردهاید؟
منظورتان چیست؟
در اتاق نشیمن من در پاریس یک میز شیشهای هست با یک جعبه خاک وطنم. من آن را نگه میدارم. جالب است که چنین چیزهایی چقدر میتوانند اهمیت داشته باشند؛ یک مشت خاک. من متاسفانه تا امروز نمیدانم آدم چطور غذا میپزد. اما به یک غذای ایرانی خیلی علاقه دارم: آبگوشت. تنها عطر سوپ گوشت در حال پختن برای من وطن است.
تصاویر محو خاطره که آدم از آن تغذیه میکند.
آری، فرزندانم از بابت ترک میهن رنج بسیار کشیدهاند.
دو تن از فرزندانتان خودکشی کردهاند. لیلا پهلوی در ماه ژوئن ۲۰۰۱ در هتلی در لندن بر اثر مصرف دارو و علیرضا پهلوی چهار سال پیش در بوستون با شلیک گلوله خودکشی کرد.
لیلا ۹ ساله بود که مجبور به ترک ایران شد. او وابستگی زیادی به پدرش داشت. او در این اواخر غمزده و مایوس شده بود. علیرضا کوچکترینشان بود. زمان هرگز زخمها را التیام نبخشید. میدانید، برای درک بهتر کشور ما باید به خانههایمان بروید. فرهنگ ما متاثر از احساس عمیق نسبت به خانواده و پیوند خانوادگی است. من دوستان زیادی در چهارگوشه جهان دارم، اما در غرب آدم در چهاردیواری خانهاش اغلب تنهاست.
از تلاش شما برای زنان چیزی باقی مانده؟
ما در آن دوران گامهای اصلاحی برداشتیم از جمله حق حضانت فرزند در صورت طلاق و دستمزدهای عادلانه. این اصلاحات از بین نرفته است. حق رای زنان هنوز پابرجاست. منع چند همسری متاسفانه دوباره لغو شد.
در سال ۲۰۱۳ حسن روحانی به صورت غافلگیرکنندهای انتخابات ریاست جمهوری را برد. احساس شما در این مورد چیست؟
وعدههای توخالی. روحانی دوباره امیدها را بیدار کرد، اما نگه نداشت.
همسر شما یک بار یک مصاحبه پر ادعا کرد.
منظورتان چیست؟
او با خودپسندی نه تنها آنجا، بلکه همواره روی پیست اسکی سن موریتس تکرار کرد که غرب تقریبا در همه موارد اشتباه کرده است.
بله. ما خیلی زیاد حرف زدیم و خیلی طولانی. بهتر بود دهانمان را میبستیم. من در این مورد با شما موافقم. با توجه به قدرت و نقش قوی غرب ما میتوانستیم بیشتر بیشهامتی یا واقعگرایی نشان بدهیم.
ظاهرا برای شاه روشن نبود که چه سونامی از ناآرامیهای اجتماعی سر بر خواهد کشید.
کاملا حق دارید.
آیا دموکراسی پاسخ تنشهای خاورمیانه است؟
دموکراسی پاسخ است. منظورم دموکراسی واقعی است. در عین حال مشکل هم هست: تمام کشورهای منطقه نمیتوانند به سادگی از امروز به فردا دموکراتیک شوند. خیلیها به دقت اصلا نمیدانند دموکراسی یعنی چه؛ و اینکه کار به کجا میکشد را، میشد در به قدرت رسیدن اخوانالمسلمین در مصر دید.
شما هرگز با دومین همسر شاه، ثریا دیداری داشتهاید؟
یکبار، بله. در یک آرایشگاه پاریس و در دیور. من شنیدم که یک فروشنده گفت یور هاینس! چرخی زدم و ملکه ثریا را دیدم. ما متاسفانه هرگز با هم صحبت نکردیم. این خیلی غمانگیز است. او خوشبختی خود را دیگر هرگز نیافت.
ازدواج (شاه و ثریا) به خاطر بچهدار نشدن به جدایی انجامید. شاه اگر مدرن بود میتوانست قانون را عوض کند و دخترش را از نخستین ازدواج خود ولیعهد بنامد. شما هیچ وقت در این مورد بحث کردید؟
من چطور میتوانم ماه باشم و به خورشید پیشنهاد بدهم که شب بتابد؟ در این صورت خانواده من وجود نمیداشت. اما حرف شما کاملا هم نادرست نیست. سالهای دهه ۵۰ بود. میان خانوادهها مشکلاتی وجود داشت. خانوادههای سلطنتی غرب هم در آن زمان با زنانی مثل کیت میدلتون اینقدر باز نبودند. رفتار با ملکه ثریا ناخوشایند بود. او بخش مهمی از تاریخ ما بود و بعدها زندگی راحتی نداشت.
بیشتر بخوانید :
علت تغییر نام شهناز دختر محمد رضا پهلوی به هاجر چه بود؟