معنی آبی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
یکی از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی)، به، سفرجل، نوعی انگور، نوعی زراعت که آبیاری می شود، مقابلِ دیمی. [خوانش: (ص نسب. اِ.)]
(ص. اِ.) = آبو: برادر مادر، خال، خالو.
فرهنگ عمید
سرباززننده، خودداریکننده،
بِه۱: گر تو صد سیب و صد آبی بشمری / صد نماند یک شود چون بفشری (مولوی: ۶۲)،
(زیستشناسی) ویژگی موجود زندهای که در آب زیست میکند، آبزی: اسب آبی، سگ آبی، مار آبی،
(اسم، صفت نسبی) از سه رنگ اصلی، مانندِ رنگ آسمان یا رنگ آب دریا، رنگ کبود روشن،
دارای این رنگ،
مربوط به آب،
ویژگی چیزی که با آب کار میکند: آسیای آبی، ساعت آبی، توربین آبی،
[مقابلِ دیم و دیمی] (کشاورزی) ویژگی زراعتی که آبیاری میشود،
(اسم، صفت نسبی) [منسوخ] متصدی توزیع آب به خانهها، میراب،
حل جدول
رنگ دریا
رنگ آسمان
ویژگی جانوران و گیاهانی که در آب زندگی میکنند، ویژگی آنچه با آب کار میکند، نوعی زراعت
از رنگهای اصلی، رنگ آسمان، رنگ دریا
ویژگی جانوران و گیاهانی که در آب زندگی می کنند، ویژگی آنچه با آب کار می کند، نوعی زراعت
از رنگ های اصلی، رنگ آسمان، رنگ دریا
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارزق، کبود، لاجورد، نیلگون، بحری، دریایی، آبزی، خالو، دایی،
(متضاد) دیمی، دیم، خشکی، هوازی
فارسی به انگلیسی
Aquatic, Aqueous, Blue, Hydraulic, Water, Watery
فارسی به ترکی
mavi
فرهنگ فارسی هوشیار
برنگ آب، کبود، ازرق، نیلی، نیلگون، نیلوفری (صفت) منسوب به آب: آبی و خاکی و بادی و آتشی. یا بروج آبی یا زراعت آبی. زراعتی که بوسیله آبیاری از آن محصول بردارند مقابل دیم دیمی. یاساعت آبی. یا مثلثه آبی برجهای سرطان عقرب و حوت، گیاه یاجانورانی که درآب زیست کند مقابل خاکی بری: نباتات آبی، آنکه با چرخ وارابه آب بخانه ها رساند، (اسم) یکی از سه رنگ اصلی (زرد قرمز آبی) که رنگهای دیگراز آنها ترکیب میشود، به سفرجل، قسمتی انگور که دانه هایظن مدور و پوستش سخت است و از غوره آن گله ترشی سازند. (صفت اسم) برادر مادر خال خالو. (صفت) منسوب به آبه (آوه) از مردم آبه.
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
13