معنی آردی
لغت نامه دهخدا
آردی. (ص نسبی) از آرد. منسوب به آرد. آلوده ٔ به آرد. آردین: حلوای آردی. || (اِ) قسمی از شفتالو. (غیاث اللغات). هلوآرده، و آن شفتالوئی باشد خرد و کم آب.
آردی روغن
آردی روغن. [رَ / رُو غ َ] (اِ مرکب) حلوای آردی. حلوا که از آرد گندم کنند:
آردی روغن و حلوای برنجی وزلیب
مرد کاری چو بچنگال زنی اول بار.
بسحاق اطعمه.
آردی روغن برم لال آمده ست
نام من از غیب چنگال آمده ست.
بسحاق اطعمه.
فارسی به انگلیسی
Farinaceous, Floury
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
آغشته به آرد،
حل جدول
آغشته به آرد
ترکی به فارسی
گویش مازندرانی
عود کردن، پنهان کاری کردن، ته مانده باقیمانده
واژه پیشنهادی
آرد برنج
آردی که سبوس آن را نگرفته باشند
خشکار
خشکار
آردی است که از نخودچی پوست گرفته و بینمک تهیه میشود
آرد نخودچی
انگلیسی به فارسی
معادل ابجد
215