معنی آلبوم موسیقی از شهران ناظری
حل جدول
لغت نامه دهخدا
شهران. [ش َ] (اِخ) ابن شاذل. از اجداد مکحول است. (یادداشت مؤلف).
شهران. [ش َ] (اِخ) نام یکی از نجبای ایران که در زمان یزدگرد سوم نزد ماهوی بود. (فهرست ولف):
نشست او و شهران اَبَر پای خاست
به ماهوی گفت این دلیری چراست.
فردوسی.
شهران. [ش َ] (اِخ) ابن عفرس. جدی است جاهلی که فرزندان وی بطنی از خثعم از قحطان اند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 418).
ناظری
ناظری. [ظِ] (حامص) نظارت کردن. ناظر بودن. رجوع به ناظر شود. || مباشرت. کارگزاری.
شهران گراز
شهران گراز. [ش َ گ ُ] (اِخ) نام بهادر و یا پهلوانی ایرانی. (ناظم الاطباء). نام یک ایرانی معروف که اهل استخر و معاصر با خسروپرویز و خلف او بوده است. (فهرست ولف):
شب تیره هرمزد شهران گراز
سخنها همی گفت چندان به راز.
فردوسی.
ناظری کردن
ناظری کردن. [ظِ ک َ دَ] (ص مرکب) ناظر شدن. مباشرت. کارگزاری. رجوع به ناظر و ناظری شود.
واژه پیشنهادی
دل شیدا
ساز نو آواز نو، حیرانی، گل صدبرگ، سفر عسرت، آواز اساطیر، مهتاب رو، رقصانه، آتشی در نیستان، بشنو از نی، لاله بهار، بنمای رخ، یادگار دوست، کیش مهر، زمستان، در گلستانه، شور انگیز، سفر به دیگر سو، مولویه، امیر کبیر، لولیان، غم زیبا
نام های ایرانی
پسرانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از خردمندان ایرانی در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(بُ) [فر.] (اِ.) مجموعه ای از عکس، تصویر، تمبر، نمونه پارچه، صفحه، نوار موسیقی و غیره، جُنگ (فره).
معادل ابجد
2030