معنی ابتسام

لغت نامه دهخدا

ابتسام

ابتسام. [اِ ت ِ] (ع مص) نرم خندیدن. دندان سپید کردن. لبخند. لب خنده زدن. تبسم. لب خنده. شکرخند. شکرخنده.

فرهنگ معین

ابتسام

(مص ل.) لبخند زدن، تبسم کردن، (اِمص.) شکرخند، لبخنده. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

ابتسام

تبسم کردن، لبخند زدن،
شکفتن،

حل جدول

ابتسام

تبسم کردن

نام های ایرانی

ابتسام

دخترانه، تبسم، لبخند

فرهنگ فارسی هوشیار

ابتسام

نرم خندیدن، لبخند

معادل ابجد

ابتسام

504

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری