معنی انبوه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
بسیار، زیاد، پر، مملو. [خوانش: (اَ) (ص.)]
فرهنگ عمید
پر،
بسیار،
پیچیده، درهم،
یکجاجمعشده، بههمپیوسته،
حل جدول
فراوان، زیاد، پر، مملو
مترادف و متضاد زبان فارسی
پرپشت، مجعد، بسیار، فراوان، کثرت، متراکم، متعدد، توده،
(متضاد) تنک
فارسی به انگلیسی
Avalanche, Close, Cloud, Cluster, Dense, Exuberant, Horde, Thick, Luxuriant, Mass, Opulent, Overgrown, Prodigal, Rank, Scores, Superabundant, Thickset, Throng
فارسی به ترکی
gür
فارسی به عربی
جماعی، دراجه، رتبه، سمیک، فاخر، کتله، کثیف، کومه، مجموع اجمالی، أَثِیث
فرهنگ فارسی هوشیار
بسیار، متعدد، کثیر
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Buschig, Fahrrad [noun]
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
64