معنی اندوهناک
لغت نامه دهخدا
اندوهناک. [اَ] (ص مرکب) اندوهگین. غمناک. محزون. (از ناظم الاطباء). حزین. محزون. حزنان. محزان. (یادداشت مؤلف). لهفان. (دهار). منجود. وکاب. (از منتهی الارب). غمنده. مشجو. سدمان. (یادداشت مؤلف): اندوهناک بر کناره ٔ آب نشست. (کلیله و دمنه).
خبر داشت کان شاه اندوهناک
در آن ره کند خویشتن را هلاک.
نظامی.
نهانخانه ای داشت در زیر خاک
نشاندش در آن خانه اندوهناک.
نظامی.
چو مرگ از یکی تن برآرد هلاک
شود شهری از گریه اندوهناک.
نظامی.
فرهنگ معین
(اَ) (ص مر.) اندوهگین، غمگین.
فرهنگ عمید
اندوهدار، اندوهگین، غمگین، غمناک،
حل جدول
ناشاد
مترادف و متضاد زبان فارسی
افسرده، اندوهگین، اندوهمند، هزین، دلتنگ، غمزده، غمگین، غمناک، غمین، گرفته، مغموم، ملول، ناشاد،
(متضاد) شاد، مسرور
فارسی به انگلیسی
Doleful, Sad, Woeful
فارسی به عربی
حزین
فرهنگ فارسی هوشیار
محزون، حزین، اندوهگین (صفت) اندوهگین غمگین غمناک.
فارسی به آلمانی
Traurig [adjective]
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
137