معنی اندوهناکی

لغت نامه دهخدا

اندوهناکی

اندوهناکی. [اَ] (حامص مرکب) غمناکی. غمگینی. ملالت. (از ناظم الاطباء). غرض. (از منتهی الارب).


خون جگری

خون جگری. [ج ِ گ َ] (حامص مرکب) بدبختی. ناراحتی. رنج. عذاب. اندوهناکی.


اندوهگینی

اندوهگینی. [اَ] (حامص مرکب) غمگینی. غمناکی. اندوهناکی. (فرهنگ فارسی معین). اندوهگنی. اندهگینی. اندهگنی.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

اندوهناکی

غمناکی غمگینی اندوهگینی.


اندهمندی

غمناکی غمگینی اندوهناکی.


اندوهگینی

غمگینی غمناکی اندوهناکی.


دل ماندگی

‎ غمگینی اندوهناکی، ملالت، آزردگی.


اندهگینی

غمگینی غمناکی اندوهناکی.


اندوهمندی

غمناکی غمگینی اندوهناکی.


غمگنی

حالت و کیفیت غمگین اندوهناکی اندوهگینی.


مستمندی

‎ گله مندی شکایت، غمگینی اندوهناکی، تهیدستی فقر.


تالم

دردناک شدن دردیافت ویدا ‎ (مصدر) درد یافتن اندوهگین شدن دردمندی نمودن، (اسم) اندوهناکی اندوهگنی. جمع: تالمات.

فرهنگ عمید

غمناکی

غمناک بودن، حالت غمناک، اندوهناکی،

فرهنگ فارسی آزاد

تالم

تَأَلُّم، دردمند شدن، درد دیدن، آزرده شدن، دردمندی و اندوهناکی،

معادل ابجد

اندوهناکی

147

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری