معنی انک

لغت نامه دهخدا

انک

انک. [اَ ن َ] (ترکی، اِ). رخساره. (از آنندراج).

انک. [اَ ن َ] (اِ) زردآلو از قسم پست و هسته تلخ و خرد و کم شیرین. (یادداشت مؤلف).

انک. [اَ ن ُ] (اِ) آبله که بر اندام برآید (شرفنامه، از آنندراج). و در تاج انوک آبله آورده است. (آنندراج).

انک. [اَ] (انگلیسی، اِ) در اصطلاح تجارت نشان و علامتی که بر روی عدل و مال التجاره نویسند. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگ شود.

انک. [اَ ن ُ] (ع اِ) سرب که در هندی سیسا گویند و در زفان گویا به معنی مس و روی گداخته مذکور است. (از آنندراج). مصحف آنک است. رجوع به آنک شود.

انک. [اَ] (ع مص) بزرگ و ستبر گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || دراز شدن شتر و بقولی دردمند گردیدن آن. (از ذیل اقرب الموارد). || طمع نمودن و طلب کردن. (منتهی الارب). طمع کردن و تتبع در سازواری اخلاق نمودن. (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).


انک کردن

انک کردن. [اَ ن َ ک َ دَ] (مص مرکب) در تداول عامیانه، خجالت دادن. تحقیر کردن. کسی را از رو بردن. او را کوچک کردن. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).

گویش مازندرانی

انک

اندک


انک را – دنک را

نوعی بازی کودکانه، توأمان

حل جدول

انک

کسی که، کلمه اشاره برای دور

سرب

فرهنگ فارسی هوشیار

آیه های قرآن

انک لمن المرسلین

که تو قطعاً از رسولان (خداوند) هستى،


قال انک من المنظرین

فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى!»


انک کنت بنا بصیرا

چرا که تو همیشه از حال ما آگاه بوده‏اى!»

معادل ابجد

انک

71

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری