معنی باردیگر

حل جدول

باردیگر

دگرره

واژه پیشنهادی

باردیگر

از نو


دوباره

باردیگر


اثری از آنتونین شاعر و رمان نویس چک

باردیگر باز خواهیم گشت

گویش مازندرانی

از سر

دوباره – باردیگر


این دفه کش

دفعه ی دیگر – باردیگر


آکته

مریضی که پس از بهبود، بیماریش باردیگر، بازگشته باشد، از...

فرهنگ فارسی هوشیار

تاره اخری

یکباردیگر باردیگر.


پادیاب

(اسم) شستن و پاکیزه ساختن چیزها بوسیله خواندن دعا. زرتشتیی که میخواهد پادیاب کند نخست یک خشنوتره اهورهه مزداو (بخشنودی اهورمزدا) میخواند پس از آن یک بار (اشم و هو. . . ) می سراید. آنگاه روی دستها و پاهای خود را میشوید از آن پس کشتی نو میکند و بترتیب مقرر کمربند خود میگشاید و دعای مخصوص آن را میخواند و باردیگر بدور کمر می بندد.

لغت نامه دهخدا

تجدید شدن

تجدید شدن. [ت َ ش ُ دَ] (مص مرکب) تازه شدن. نو گردیدن. || در تداول امروز بیشتر درباره ٔ شاگردان مدارس گفته شود که در امتحان خرداد در چند درس و یا همه ٔ درسها پذیرفته نمی شوند و باید باردیگر در شهریور امتحان دهند. رجوع به تجدیدی شود.


ابزار

ابزار. [اُ] (اِ) گیاهی است ساقش نازک و شکننده و در انتهای ساق برگ ها بهم پیچیده به جای گل و در بهار دربلاد بارده و جاهای سایه و مکانی که نمناک باشد و مواضعی که آب مدتی در او ایستاده باشد روید و در بغداد و موصل او را در شیر پخته میخورند. با اندک تلخی و تندی است و در صورت شبیه بهلیون. در دوم گرم و مشهی ودیرهضم و عصاره اش جهت اورام رخوه و مرکبه نافع و چون در آب نمک بخیسانند تا تلخی و تندی او زائل شود بغایت محرک باه و مصلحش به جهت رفع ثقل او نعناع و شونیز و کرویا است. (تحفه). و صاحب تحفه این کلمه را باردیگر ضبط کرده و گوید بلغت شام گیاه سورنجان است.


ابن ماکولا

ابن ماکولا. [اِ ن ُ] (اِخ) ابوالقاسم هبهاﷲبن علی بن جعفر عجلی. مولد او به سال 365 هَ.ق. و در سال 423 جلال الدوله ٔ بویهی او را بوزارت خویش برگزید و پس از چندی معزول کرد و باردیگر بدین مقام رسید و آنگاه که جلال الدوله بکرخ میگریخت (به سال 424) ابن ماکولا با او بود و سپس جلال الدوله او را عزل کرد و باز در 425 این منصب بدو گذاشت و پس از چند روز معزول گردید و در 426 بار دیگر این مقام یافت و دو ماه و هشت روز وزیر بود و سپس سپاهیان ْ او را خلع کردند و ابوسعد محمدبن حسین بن عبدالرحیم را بوزارت برداشتند. عاقبت به دست قرواش بن مقلد عقیلی در هیت محبوس گردید و در 430 به زندان درگذشت.


براقش

براقش. [ب َ ق ِ] (اِخ) نام ماده سگی است و یا نام زن لقمان بن عاد است و در عرب مثل است اَشاءَم ُمِن براقش و نیز دَلّت علی اهلها براقش و در حق کسی گویند که به کاری پردازد و ضرر آن بسوی وی عاید گردد. گویند زن لقمان بن عاد پادشاه، براقش نام داشت و خلف شوهر خود بود در سفری و آنان را عادت چنین بود که هرگاه خواستند قوم را فراهم کردن به حربی آتش افروختندی و دخان کردندی مردم گردآمدندی. وقتی کودکان به بازی هیمه افروختند و دود کردند و مردم بعادت گرد آمدند پس به براقش گفتند اگر اینها را کار نفرمایی باردیگر فراهم نشوند. براقش حکم کرد تا بنای نی ساختندو هرگاه لقمان از سفر بازآمد از بنا بپرسید واقعه بازگفتند گفت علی اهلها تتجنی براقش. (منتهی الارب).


حاجی برلاس

حاجی برلاس. [] (اِخ) (امیر....) از اولاد میسومنکابن قرا جار نویان است و با امیر بیان سلدوز، لشکری بسمرقند کشید و سپس در شهر کش لواء استقلال برافراشت و چون در سنه ٔ 761 هَ. ق. توغلقتمورخان روی بسمرقند آورد امیر حاجی برلاس هراس بی قیاس بخود راه داد و بصوب خراسان توجه کرد و از خراسان باز آمد و به خجند نزد امیر بایزید جلایر رفت و باردیگر میان امراء و حکام ماوراء النهر غبار نزاع ارتفاع یافت امیر تیمور نسبت به امیر خضر میسوری چند شرایط یاری بجای آورد و عاقبت از او جدا شده به امیر حاجی برلاس پیوست و چون توغلقتمورخان باز بر پریشانی ماوراءالنهر اطلاع یافت در سنه ٔ 763 هَ. ق. بدانجا شتافت و پس از انقیاد امرا، ناگاه خان، بی جهتی امیر بایزید را بقتل رسانید امیر حاجی بترسید و بر سبیل هزیمت عنان عزیمت بسوی خراسان منعطف گردانید و چون در یکی از قراء جوین فرود آمد بر دست جمعی از اشرار بقتل رسید. رجوع به حبط ج 2 ص 31 و ص 125 و ص 126 شود.


تدرس السنقل

تدرس السنقل. [] (اِخ) از مترجمین کتب حکمت و طب از زبان یونانی بعربی درزمان خلفای عباسی. ذبیح اﷲ صفا آرد: ضبط اسم تدرس (تذرس) السنقل بدرستی بر من معلوم نیست. شاید تدرس (تذرس) و تذاری و ثادری الاسقف همه یکی و هم ریشه با کلمه ٔ ثیادورس یا ثیاذورس باشد. در آغاز نسخه ٔ خطی ترجمه ٔ انالوطیقا الاولی... اسم ناقل تذاری آمده و بنابراین تذاری و ثیادورس (اسم ناقل همین کتاب در الفهرست) یکی است و از کجاست که این مرد همان نباشد که یک باردیگر در الفهرست و طبقات الاطبا بشکل تذرس السنقل آمده و ترجمه هایی از کتب حکمت بدو نسبت داده شده. اشکال این تطبیق در اینجاست که ابن الندیم با چند کلمه فاصله تذرس السنقل و تذاری را چون دو تن آورده است و اگر یکی از این دو، تکراری نباشد که بوسیله ٔ نُسّاخ...صورت گرفته باشد باید آن دو اسم را از یک شخص یعنی از ثیادورس بدانیم که از تصحیف تِدُرُس پدید آمده باشد و برای من تقریباً در این که تذرس و ثادری و تذاری و تیادورس هم صورتهای مختلفی از اسم عربی شده ٔ تئودورس هستند تردیدی نیست. راجع به السنقل فعلاً اظهاری نمی توانم کرد. (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 362).رجوع به عیون الانباء ص 204 و قاموس الاعلام ترکی شود.

معادل ابجد

باردیگر

437

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری