معنی بالایی

لغت نامه دهخدا

بالایی

بالایی. (ص نسبی) منسوب ببالا. رجوع به بالا شود. || فوقانی. || (حامص). برین. بلندی. (ناظم الاطباء). علو. و رجوع به بالا شود.
- خرج بالایی، در تداول فارسی زبانان هند بکار میرود. رجوع به بالایی در آنندراج شود.
- زربالایی، مداخل هوایی. (آنندراج). و رجوع به بالایی و زربالایی در آنندراج شود.


خرج بالایی

خرج بالایی. [خ َ ج ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خرج بالادستی. (آنندراج). رجوع به خرج بالادستی شود:
گشت نقد اشک ما صرف هوای خوش قدان
کرد مفلس عاقبت این خرج بالایی مرا.
میرزا جان جانان مطهر (از آنندراج).


هم بالایی

هم بالایی. [هََ] (حامص مرکب) هم قدی. یک اندازه بودن:
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ
نتواند که کند دعوی هم بالایی.
سعدی.


ده بالایی

ده بالایی. [دِه ْ] (اِخ) تیره ای از طایفه ٔ ملکشاهی در پتشکوه. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68).


دست بالایی

دست بالایی. [دَ] (حامص مرکب) دست بالا بودن. مسلط بودن. معزز بودن. مظفر بودن:
سر فروتنی انداخت پیری اندرپیش
پس از غرور جوانی و دست بالائی.
سعدی.
|| ابتدای کشتی گیری و درآمد بر خصم. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). || زورآزمائی با قوت دست. (غیاث). زورآزمائی. (آنندراج). || دست مالیدن که به عربی ملامسه است. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). || حیله و مکر و نیرنگ و حقه بازی. (ناظم الاطباء). || تعدی و بی حسابی. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). || (اِ مرکب) آنچه کسی در دست داشته باشد و همه را در قمار ببازد. (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی).

فارسی به انگلیسی

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

بالایی

زبرین، فرازین، فوقانی،
(متضاد) زیرین

فرهنگ فارسی هوشیار

سر بالایی

‎ سر بالا بودن، محلی که رو به بالا میرود مقابل سرازیری.


هم بالایی

‎ هم قدی، برابری تساوی.


بلند بالایی

بلند قدی بلند قامتی.

معادل ابجد

بالایی

54

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری