معنی بامب

لغت نامه دهخدا

بامب

بامب. (اِ صوت، اِ) آوایی که از زدن دست گشاده بر سر کسی برآید. || در تداول عامه، توسری و ضربتی که با کف دست بر سر کسی زنند. بامبه. بامبَچَه. زخمی که با کف دست برمیان سر کسی زنند. بام. ضربه که با کف گشاده بر میان سر زنند. (یادداشت مؤلف). تو سری با کف دست. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
- دوبامبی (در تداول عامه)، ضربه ای که با دو کف دست گشاده ٔ بهم متصل بر فرق سر زنند: فلان از شنیدن واقعه دو بامبی بر سر پسرم زد.

حل جدول

بامب

توسری، ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند.

توسری، ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند

گویش مازندرانی

بامب

از اصوات – صدای ناگهانی

فرهنگ فارسی هوشیار

بامب

تو سری با کف دست زدن

فرهنگ عوامانه

بامب

توسری, ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند.

معادل ابجد

بامب

45

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری