معنی بامب

لغت نامه دهخدا

بامب

بامب. (اِ صوت، اِ) آوایی که از زدن دست گشاده بر سر کسی برآید. || در تداول عامه، توسری و ضربتی که با کف دست بر سر کسی زنند. بامبه. بامبَچَه. زخمی که با کف دست برمیان سر کسی زنند. بام. ضربه که با کف گشاده بر میان سر زنند. (یادداشت مؤلف). تو سری با کف دست. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
- دوبامبی (در تداول عامه)، ضربه ای که با دو کف دست گشاده ٔ بهم متصل بر فرق سر زنند: فلان از شنیدن واقعه دو بامبی بر سر پسرم زد.


بامبه چه

بامبه چه. [ب َچ َ / چ ِ] (اِ مصغر) (صورت دیگری از بامبچه). ضربه ٔخفیف که با دست گشاده بر تارک سر کسی زنند. بامب کوچک که بر سر کسی زنند. رجوع به بامب و بامبچه شود.


بامبه

بامبه. [ب َ / ب ِ] (اِ صوت) آوایی که از زدن کف دست گشاده بر سر کسی برآید. || در تداول عامه، توسری. بامب. ضربه با کف دست گشاده بر سر کسی. بام. بامبچه. زخم با کف دست بر کسی. رجوع به بامب و بامبچه شود.


بامبچه

بامبچه. [ب َ چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) بامبه چه (در تداول عامه) بامب. بامبه، ضرب با کف دست به تارک و میان سر کسی. (یادداشت مؤلف). زخم با کف دست بر سر کسی. بام.بامب کوچک که برمیان سر کسی زنند با کف دست. ضربتی خفیف بر سر کسی با کف دست گشاده. ضربت. (یادداشت مؤلف). توسری کوچک. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
- بامبچه زدن، ضربت با کف دست گشاده بر سر کسی. بامب زدن. توسری زدن.
- بامبچه خوردن، بامب خوردن: توسری خوردن.

گویش مازندرانی

بامب

از اصوات – صدای ناگهانی


بام – صدا

یکی از صداهای له وا و سرنا را گوینددر فرهنگ دهخدا بام – بامب...

فرهنگ فارسی هوشیار

ولکانیک بامب

انگلیسی بامب آتشفشانی


بامب

تو سری با کف دست زدن


بامب زدن

(مصدر) با دست زدن بر سر کسی بقوت.

حل جدول

بامب

توسری، ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند.

توسری، ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند


توسری، ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند

بامب


توسری

بامب


توسری، ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند.

بامب

فرهنگ عوامانه

بامب

توسری, ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند.

معادل ابجد

بامب

45

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری