معنی بهاریه

لغت نامه دهخدا

بهاریه

بهاریه. [ب َ ری ی َ / ی ِ] (ص نسبی) (معرب از فارسی). منسوب به بهار. ربیعیه. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ) شعرهایی که در وصف بهار گویند. (یادداشت بخط مؤلف). اشعاری که درباره ٔ بهار گفته شود. ج، بهاریات. توضیح اینکه، این کلمه مرکب است از «بهار» فارسی که به علامت نسبت عربی ملحق شده و غیرفصیح است. (فرهنگ فارسی معین).


بهاریات

بهاریات. [ب َ ری یا] (اِ) ج ِ بهاریه. قصایدی که درباره ٔ بهار گفته شود. (فرهنگ فارسی معین):
بهار آمد، بهار آمد بهاریات باید گفت
بگو ترجیع تا گویم شکوفه از کجا بشکفت.
مولوی.
و رجوع به بهاریه شود.


ربیعی

ربیعی.[رَ] (ص نسبی) منسوب به ربیع. بهاری:
پالوده ٔ راوق ربیعی
خاک قدم تو از مطیعی.
نظامی.
- قصیده ٔ ربیعی، قصیده ای که در آن وصف بهار کنند. بهاریه.


دندانیه

دندانیه. [دَ نی ی َ / ی ِ] (ص نسبی) منسوب به دندان، در تعبیر قصیده ٔ دندانیه ٔ رودکی و امثال آن، و این نسبت از غلطهای مشهور است مانند بهاریه و امثال آن. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ4 ص 15).


راونج

راونج. [وَ] (اِخ) قصبه ای است از دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم واقع در36هزارگزی جنوب کهک و 66هزارگزی خاور راه شوسه ٔ قم به اصفهان. این قصبه در کوهستان واقع شده و هوای آن سردسیر است. جمعیت آن 1800 تن می باشد. آب راونج از چهار رشته قنات تأمین می شود و محصول عمده ٔ آن: غلات، پنبه، انواع میوه، لبنیات، و شغل اهالی کشاورزی و گله داری است. کارهای دستی و صنایع آن بافتن کرباس است.راه مالرو دارد. مزارع حسین آباد، عباس آباد، ضیأآباد، ورچه ابواسحاق، گرگان، صحبت آباد، بهاریه، چاله تویی، حسن آباد، آب پائین، چنارستان، یحیی آباد، قوچک، رونگ، گنداب، آلوان، مروبان، ازناجه، دشت زردآلو و چاهان جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


گریز

گریز. [گ ُ] (اِمص) گریختن. فرار کردن:
گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز ناگه به گوشش اندر میز.
خسروی.
ابا ویژگان ماند وامق بجنگ
نه روی گریز و نه جای درنگ.
عنصری.
گرفتن ره دشمن اندر گریز
مفرمای و خون زبونان مریز.
اسدی.
چو ثابت نباشد به جنگ و ستیز
از آن به نباشد که گیری گریز.
اسدی.
چون مرد جنگ را نبود آلت
حیلت گریز باشد ناچاره.
ناصرخسرو.
زین جهان چونکه او مظفر گشت
کرد خیره سوی گریز آهنگ.
ناصرخسرو.
لکن صورت [صورت مقابل ماده] کاری است بجهد و کوشش و مایه ها به طبع از یکدیگر گشادن و گریز می جویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
شاه اگر خواندت گریز مجوی
ور براند ره ستیز مپوی.
سنایی.
ز پادشاه دو دبیر است شر و خیرنویس
که یک نفس نبود ز آن و این گریز مرا.
سوزنی.
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز.
سعدی.
چو جنگ آوری با کسی در ستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز.
سعدی.
یکی گفت بیچاره وقت گریز
نهاده ست خنب و برفته است تیز.
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 74).
|| رهایی:
گریز نیست کسی را ز حادثات قضا
خلاص نیست منی را ز نایبات قدر.
قاآنی.
|| آنچه در قصاید از ابیات حالیه یا بهاریه و غیره بدون آوردن حرف فاصل یکبارگی به مدح ممدوح انتقال نمایند. (غیاث). تخلص. رجوع به تخلص شود.


سامانی شیرازی

سامانی شیرازی. [ی ِ] (اِخ) نامش میرزا حسن و خلف الصدق میرزا حبیب اﷲ معروف بحکیم قاآنی رحمهاﷲ است. ولادتش بشیراز بوده از آن پس که میرزا قاآنی بتوقف و سکونت دارالخلافه ٔ ری رأی کرد عیال خود را به ری خواند و در آن ایام سلطان محمد شاه قاجار... ملک جهان داشت... او به دارالفنون تحصیل کرد و در اندک مدتی ترقی کلی نمود و در دانش لغت فرانسه و حکمت طبیعی و بعضی صنایع مرتبتی رفیع دارد. جوانی است رشیق القد، لطیف الخد، بارویی دلجوی و خویی نیکوی و اخلاقی ستوده و اوصافی گزیده و حفظی قوی و طبعی مستعد و سلیقه ای مستقیم در شعر و شاعری قادر و روی در ترقی و کمال دارد. و در سنه 1280 هَ. ق. در عین شباب بباغ جنان شتاب کرد. قصیده از اوست بمطلع:
بگاه صبح چو خورشید سر زد از خاور
مَهَم بحجره خرامید با فروغ قمر.
در صفت جمع و تقسیم بمطلع:
لب آن پری پسر رخ آن نکونگار
بر آن سمن سرین قد آن خجسته یار
یکی برگ ارغوان یکی شاخ سرخ گل
یکی تّل نسترن یکی سرو جویبار
خدش برفراز قد قدش در نشیب خد
لبش برفرود خط خطش گرد آن عذار.
در اقتفای حکیم ناصرخسرو گفته بمطلع:
یاریست مرا ترک که آغاز جوانیش
چون ماه درخشانی و چون سرو نوانیش
نیکست و جوانست هلا بار خدایا
زآفات مصون بادا نیکی ّ و جوانیش.
اقتفا بقصیده ٔ حکیم ابوالنجم احمد منوچهری بمطلع:
نوروز آمد وز پیش عیش و ایمنی
وزهم پراکنی همه اسباب دشمنی
گرد آوری اساس بآیین و دوستی
ساغر دهی که مایه ٔ عیش است و ایمنی.
از مسمط بهاریه او بمطلع:
باز زسوی گلسِتان باد بهار میرسد
نفحه ٔ نافه از تبت یا ز تتار میرسد
از بر شاخسارها نغمه ٔ سارمیرسد
وز بر سرو دمبدم صوت هزار میرسد.
رجوع به مجمع الفصحا ج 2 ص 204 و 205 و 206 و 207 شود.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

بهاریه

منسوب به بهار


بهاریات

جمع بهاریه قصایدی که درباره بهار گفته شود: (بهار آمد بهار آمد بهاریات باید گفت بگو ترجیع تا گویم شکوفه از کجا بشکفت) (مولوی)

فرهنگ معین

بهاریه

(بَ یِّ) (اِ.) اشعاری که درباره فصل بهار گفته شود.

فرهنگ عمید

بهاریه

شعری که در وصف بهار و حالات مربوط به آن سروده می‌شود،

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

بهاریه

223

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری