معنی بیرونق
لغت نامه دهخدا
بیرونق. [رَ / رُو ن َ] (ص مرکب) (از: بی + رونق) کساد. بی مشتری. بی رواج.
- بازار بی رونق، بازار کساد. کاسد. نارواج. تق و لق. (یادداشت مؤلف):
کار بیرونقان بساز آورد
رفتگان را بملک بازآورد.
نظامی.
کسانی که مردان راه حقند
خریدار بازار بیرونقند.
سعدی.
رجوع به رونق شود.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیطراوت، راکد، کاسد، کدر، کساد، متروک، نارایج،
(متضاد) پررونق
معادل ابجد
368