معنی تراکم

لغت نامه دهخدا

تراکم

تراکم. [ت َ ک ُ] (ع مص) بر هم نشستن. (زوزنی) (دهار). گرد آمدن و بر هم نشستن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ارتکام. فراهم آمدن با ازدحام و کثرت. || چاق و فربه شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || مجازاً بمعنی هجوم و انبوه. (غیاث اللغات) (آنندراج). هجوم و انبوهی و تکاثف و هنگفتی. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

تراکم

(تَ کُ) [ع.] (مص ل.) انباشته شدن، انبوه شدن.

فرهنگ عمید

تراکم

روی هم جمع شدن، انباشته شدن، انبوه شدن، بر روی هم گرد آمدن و توده شدن،
انبوهی،

حل جدول

تراکم

انباشتگی، انبوهی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تراکم

انباشت، انبوهی، چگالی

مترادف و متضاد زبان فارسی

تراکم

انباشتگی، انبوهی، تکاثف، تمرکز، غلظت، فشردگی،
(متضاد) تخلخل، میزان مجاز زیربنا

فارسی به انگلیسی

تراکم‌

Agglomeration, Compactness, Compression, Congestion, Crush, Density, Pressure

فارسی به عربی

تراکم

تجمع، تکتل، ضغط

عربی به فارسی

تراکم

جمع اوری , توده , ذخیره , انباشتگی , کنده بزرگی که پشت اتش بخاری گذارده میشود , موجودی جنسی که بابت سفارشات درانبارموجوداست , جمع شدن , انبارشدن , کار ناتمام یا انباشته

فرهنگ فارسی هوشیار

تراکم

گرد آمدن و بر هم نشستن

واژه پیشنهادی

تراکم

یکجا جمع شدن

معادل ابجد

تراکم

661

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری