معنی ترشرویی

لغت نامه دهخدا

ترشرویی

ترشرویی. [ت ُ / ت ُ رُ رو] (حامص مرکب) درهم کشیدگی روی و درشتی. (ناظم الاطباء). ترشروئی. بداخمی:
نه بس شیرین شد این تلخ دوتاپشت
چه شیرین کز ترشرویی مرا کشت.
نظامی.
از آن آتش که بر خاطر گذر کرد
ترشرویی به شیرین در اثر کرد.
نظامی.
همان ساعت که ایشان بپای قلعه رسیدند، روز از ترشرویی نقاب سحاب فروگذاشت. (جهانگشای جوینی).
از ترشرویی ّ دشمن در جواب تلخ دوست
کم نگردد شورش طبع سخن شیرین من.
سعدی.
مِهر محکم شود ز خوشخویی
دوستی کم کند ترشرویی.
اوحدی.
ترشرویی های صبرم تلخی حسرت فزود
غالباً امداد صفرا می کند لیموی من.
طالب آملی (از آنندراج).

حل جدول

ترشرویی

عبس

بد اخمی، بداخلاقی

اوقات‌تلخی

اوقات تلخی

اخم

فارسی به انگلیسی

ترشرویی‌

Acerbity, Acrimony, Crabbedness, Crabbiness, Dourness, Grouch, Grumpiness, Moroseness, Pet, Sourness, Surliness, Tartness

فارسی به عربی

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

ترشرویی

1126

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری