معنی تعجیل
لغت نامه دهخدا
تعجیل. [ت َ] (ع مص) شتافتن در کاری. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). شتافتن و پیشی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عجله و شتاب و شتاب زدگی و چالاکی و جلدی. (ناظم الاطباء). شتاب کردن در کاری. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد):
وان قطره ٔ باران که فرود آید از شاخ
بر تازه بنفشه نه بتعجیل به ادرار.
منوچهری.
مثالها رفت به خراسان بتعجیل، ساخته شدن مردمانی که آرزومند خانه ٔ خدای عزوجل بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363). امیر بتعجیل رفت و راهبری بر ما کرد، اینک میرویم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 640). صواب آن است که بتعجیل رسول فرستیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 685). ملک را مقرر شود که در کار شتربه تعجیل واجب است. (کلیله و دمنه). دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت می نمودند. (کلیله و دمنه). چندانکه نامه به نزدیک برزویه رسید بر سبیل تعجیل بازگشت. (کلیله و دمنه).
می درده و مهره نه بتعجیل
این ششدره ٔ ستمگران را.
خاقانی.
بتعجیل میراند بر کوه و رود
کجا سبزه ای دید، آمد فرود.
نظامی.
لاله ز تعجیل که بشتافته
از تپش دل خفقان یافته.
نظامی.
مکر شیطان است تعجیل و شتاب
لطف رحمان است صبر و احتساب.
مولوی.
که تأنی هست از یزدان یقین
هست تعجیلت ز شیطان لعین.
مولوی.
- امثال:
تعجیل بد است لیک در خیر نکوست.
تعجیل کننده پیرو شیطان است، العجله من الشیطان و التأنی من الرحمن، تندی و شتاب از دیو و آهستگی از یزدان است...: شتابزدگی کار شیطان و بی صبری از باب نادانی. (مرزبان نامه). و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 258 و 548 و ترکیبهای این کلمه شود.
|| بشتابانیدن. (زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). برانگیختن و شتافتن فرمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). || بها زودتر دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گوشت را بشتاب پختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زودتر گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || عجاله یا ماحضر ساختن برای قوم. (از اقرب الموارد). || پیش کردن کسی را: عجلّت له من التمر؛ پیش کردم او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || مقدار دبز کف دست دراز کردن پینو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فرهنگ معین
(تَ) [ع.] (مص ل.) شتاب کردن.
فرهنگ عمید
شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن،
حل جدول
شتافتن، عجله کردن
فرهنگ واژههای فارسی سره
شتاب کردن
کلمات بیگانه به فارسی
شتاب کردن
مترادف و متضاد زبان فارسی
تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله، شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن
فارسی به انگلیسی
Precipitation
فارسی به عربی
برید
عربی به فارسی
شتاب , افزایش سرعت , تسریع
فرهنگ فارسی هوشیار
شتافتن و پیشی نمودن
فارسی به آلمانی
Absenden, Anschlagen, Pfahl (m), Pfosten, Post (f), Posten
واژه پیشنهادی
شتاب
معادل ابجد
513