معنی تملق
لغت نامه دهخدا
تملق. [ت َ م َل ْ ل ُ] (ع مص) چاپلوسی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تملاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به تملاق شود.
فرهنگ معین
(تَ مَ لُّ) [ع.] (مص ل.) چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن.
فرهنگ عمید
چربزبانی کردن، چاپلوسی و اظهار فروتنی و محبت کردن،
حل جدول
چاپلوسی
فرهنگ واژههای فارسی سره
چاپلوسی
کلمات بیگانه به فارسی
چاپلوسی
مترادف و متضاد زبان فارسی
تبصبص، تصلف، چاپلوسی، چربزبانی، ریاکاری، زبانبهمزدی، سالوس، مجیز، مجیزگویی، دملابه، مداهنه، موسموس، چاپلوسی کردن، چرب زبانی کردن، مجیز گفتن، مداهنه کردن، لابه کردن
فارسی به انگلیسی
Flattery, Obsequiousness, Subservience, Sycophancy
فارسی به عربی
تملق
عربی به فارسی
پرستش , ستایش , چاپلوسی , نوازش , ریشخند , چاپلوس , گول , دست بسر کردن , تملق
ریشخند کردن , گول زدن , خر کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
چاپلوسی کردن
فرهنگ فارسی آزاد
تَمَلُّق، اظهار مَوَدَّت و خضوع و عبودیت کردن، بر خلاف حقیقت اظهار ارادت کردن،
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
570