معنی تناول
لغت نامه دهخدا
تناول. [ت َ وُ] (ع مص) گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: ناولته فتناول. (منتهی الارب). تناولت بنا الرکاب مکان کذا؛ بلغت بنا الیه. (اقرب الموارد). فراگرفتن و برداشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). فراگرفتن. (مجمل اللغه). دریافت بخشش و انعام. (ناظم الاطباء). || مجازاً بمعنی خوردن مستعمل. (غیاث اللغات) (آنندراج). خوردن و آشامیدن. (ناظم الاطباء): دست تناول آنگه به طعام برند که متعلقان و زیردستان بخورند. (گلستان).
فرهنگ معین
گرفتن، برداشتن، غذا خوردن. [خوانش: (تَ وُ) [ع.] (مص ل.)]
فرهنگ عمید
غذا خوردن،
[قدیمی] گرفتن، برداشتن، فراگرفتن،
حل جدول
غذاخوردن، گرفتن
مترادف و متضاد زبان فارسی
خوردن، صرف کردن، میل، کردن، نوش کردن، بر داشتن، گرفتن
فرهنگ فارسی هوشیار
فراگرفتن، برداشتن، خوردن (مصدر) گرفتن بگرفتنبرداشتن فاگرفتندست رساندن، خوردن (غذا) . جمع: تناولات.
فرهنگ فارسی آزاد
تَناوُل، خوردن، آشامیدن، گرفتن،
معادل ابجد
487