معنی تناول
لغت نامه دهخدا
تناول. [ت َ وُ] (ع مص) گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: ناولته فتناول. (منتهی الارب). تناولت بنا الرکاب مکان کذا؛ بلغت بنا الیه. (اقرب الموارد). فراگرفتن و برداشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). فراگرفتن. (مجمل اللغه). دریافت بخشش و انعام. (ناظم الاطباء). || مجازاً بمعنی خوردن مستعمل. (غیاث اللغات) (آنندراج). خوردن و آشامیدن. (ناظم الاطباء): دست تناول آنگه به طعام برند که متعلقان و زیردستان بخورند. (گلستان).
تناول کردن
تناول کردن. [ت َ وُ ک َ دَ] (مص مرکب) خوردن و نوشیدن: هرکس از این قاذورات تناول کردی برجای بیفتادی و جان بدادی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 326). جوانمرد را آتش معده بالا گرفته بود و عنان طاقت از دست رفته، لقمه ای چند از سر اشتها تناول کرد. (گلستان). چون بمقام خویش آمد سفره خواست تا تناول کند. (گلستان).
درویش و پادشه نشنیدم که کرده اند
بیرون از این دو لقمه ٔ روزی تناولی.
سعدی.
به لقمه ای که تناول کنم ز دست کسی
رواست گر بزند بعد از آن به زوبینم.
سعدی.
هیچ چمنده و رمنده از آن شربتی تناول نکرد الا در گلوش گرفته برجای بمرد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 39).
بخواه آب طرب از جام شادی
تناول کن علی رغم زمان را.
؟ (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 101).
رجوع به تناول شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
خوردن، صرف کردن، میل، کردن، نوش کردن، بر داشتن، گرفتن
فرهنگ فارسی هوشیار
فراگرفتن، برداشتن، خوردن (مصدر) گرفتن بگرفتنبرداشتن فاگرفتندست رساندن، خوردن (غذا) . جمع: تناولات.
تناول کردن
خوردن و نوشیدن
خواردن
تناول کردن، خوردن
تناولات
(مصدر اسم) جمع تناول
پلوخور
(اسم) پلو خورنده تناول کننده پلو، ثروتمند توانگر.
فرهنگ فارسی آزاد
تَناوُل، خوردن، آشامیدن، گرفتن،
فرهنگ معین
گرفتن، برداشتن، غذا خوردن. [خوانش: (تَ وُ) [ع.] (مص ل.)]
فرهنگ عمید
غذا خوردن،
[قدیمی] گرفتن، برداشتن، فراگرفتن،
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
487