معنی ثمرات
لغت نامه دهخدا
ثمرات. [ث َ م َ] (ع اِ) ج ِ ثمره. درختها. ثمره ها. میوه ها. بارها:
کشتی حسنات وثمراتش بدرودی.
منوچهری.
چون نقاب خاک از چهره بگشاد [دانه]...لاشک آنرا بپرورانند و از ثمرات آن منفعت گیرند. (کلیله و دمنه). || فوائد، نتائج: و فوائد و ثمرات آن او را مهنا شود. (کلیله و دمنه). هر که طاعت را شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه). وانواع تمتع و برخورداری از مواسم جوانی و ثمرات ملک و دولت ارزانی دارد. (کلیله و دمنه). و یکی از ثمرات نیکوئی آن است که از حسرت فنا و زوال دنیا فارغ توان زیست. (کلیله و دمنه). و ثمرات و فواید آن را بصحیفه ٔ دل بنگاشتم. (کلیله و دمنه). و هر چند در ثمرات عفت تأمل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن زیادت گشت. (کلیله و دمنه).
فرهنگ عمید
ثمره
حل جدول
میوه ها
فرهنگ فارسی هوشیار
میوه ها، بارها، درختها
معادل ابجد
1141