معنی جاسوس
فرهنگ معین
[ع.] (ص.) خبرچین، آن که خبر یا پیغامی را از جایی به جای دیگر می برد. ج. جواسیس.
فرهنگ عمید
کسی که اخبار و اسرار کسی یا ادارهای یا مملکتی را بهدست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد،
جستجوکنندۀ خبر،
[قدیمی] خبرکش، خبرچین،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
دم دزد، سخن چین
مترادف و متضاد زبان فارسی
خبرآور، خبرچین، خبرگیر، راید، کارآگاه، مفتش، منهی
فارسی به انگلیسی
Informer, Mole, Secret Agent, Snitch, Spy, Stool Pigeon
فارسی به ترکی
casus
فارسی به عربی
جاسوس، مخبر
عربی به فارسی
جاسوس , جاسوسی کردن
ترکی به فارسی
جاسوس
فرهنگ فارسی هوشیار
جستجو کننده خبر، خبر پرس، پرسش کننده
فارسی به ایتالیایی
spia
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
130