معنی جاندار

فرهنگ عمید

جاندار

نگاهبان، پاسبان، حافظ جان،
محافظ مخصوص پادشاه که در قدیم با شمشیر در کنار سلطان بود: ندیم و حاجب و جاندار و دستور / همه خفتند خسرو ماند و شاپور (نظامی۲: ۲۸۱)، وگر کندرای است در بندگی / ز جانداری افتد به خربندگی (سعدی۱: ۱۹۵)،

انسان، حیوان، و گیاهی که جان داشته باشد، ذی‌روح،
[مجاز] مستحکم، بادوام،

حل جدول

جاندار

ذی حیات

ذی روح

ذی‌روح

گویش مازندرانی

جاندار

ژاندارم، تفنگ دار، قوی، درشت

فارسی به آلمانی

جاندار

Beleben, Lebend, Lebendig, Lebensunterhalt (m), Lebensweise (f)

واژه پیشنهادی

جاندار

اندامگان

مترادف و متضاد زبان فارسی

جاندار

جانور، جنبنده، حی، حیوان، ذی‌نفس، زنده،
(متضاد) بی‌جان

فارسی به انگلیسی

جاندار

Animal, Animate, Beast, Being, Quick

فارسی به عربی

جاندار

متحرک

فرهنگ فارسی هوشیار

جاندار

انسان و حیوان زنده

لغت نامه دهخدا

حسین جاندار

حسین جاندار. [ح ُ س َ ن ِ] (اِخ) رجوع به حسین خاندار شود.


حسن جاندار

حسن جاندار. [ح َ س َ ن ِ] (اِخ) یکی از امرای شاهرخ پسر تیمور گورکان بود. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 445 و 565).


کمشتکین جاندار

کمشتکین جاندار. [ک ُ م ُ ت َ] (اِخ) امیر سپهسالار... از اتابکان سلجوقی و اتابک خاص برکیارق بن ملکشاه بود. (از اخبار الدوله السلجوقیه ص 75).

معادل ابجد

جاندار

259

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری