معنی حلیب

لغت نامه دهخدا

حلیب

حلیب. [ح َ] (ع ص، اِ) شیر دوشیده یا تازه دوشیده که مزه ٔ آن متغیر نشده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). شیر تازه و خام. (کنزاللغات) (غیاث). شیر خام و ناجوشانده: و اذا شرب [طراثیث] بمخیض البقر و بلبن الماعز حلیباً و مطبوخاً اصلح استرخاء المعده. (ابن البیطار).
- لبن الحلیب، لبن الرطب. شیر ماک. آغوز. فله. این کلمه در ابن البیطار مکرر آمده است و لکلرک آنرا به پتی له ترجمه میکند و پتی له، آبی است که از شیر جغرات شده جدا میشود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| شراب خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). || دم حلیب، خون تازه. (منتهی الارب) (آنندراج). || شیره ٔتخم ها و غیر آن. یکی از معانی حلیب در طب و پزشکی ودواشناسی شیره ای است که از بذور کوفته و در آب مالیده و از کرباس درکرده گیرند. (یادداشت مرحوم دهخدا).

عربی به فارسی

حلیب

شیر , شیره گیاهی , دوشیدن , شیره کشیدن از

فرهنگ معین

حلیب

شیر تازه دوشیده، شراب خرما. [خوانش: (حَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

حلیب

شیر، به‌ویژه شیر گاو یا گوسفند،
شراب خرما،

فرهنگ فارسی هوشیار

حلیب

‎ شیر دوشیده، می خرما، خون تازه ‎ شیر دوشیده شیر، شراب خرما.


حلیب البقر

(اسم) گاو شیر

فارسی به عربی

دوشیدن

حلیب


شیره کشیدن از

حلیب


شیر

اسد، حلیب، صمام

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

حلیب

50

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری