معنی داروی دفع کننده تب

حل جدول

داروی دفع کننده تب

تب بر


تب بر

داروی دفع کننده تب


داروی بیماری تب خال

آسیکلوویر

لغت نامه دهخدا

دفع

دفع. [دَ] (ع مص) دادن کسی را چیزی. (از منتهی الارب). تأدیه کردن. (از اقرب الموارد). || راندن کسی را. (از منتهی الارب). || سپوختن. (منتهی الارب) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).داخل کردن چیزی را در چیزی. (از اقرب الموارد). || دور کردن از کسی رنجش را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || رد کردن گفتاری رابا حجت و دلیل. || کوچ کردن و رفتن از جایی. (از اقرب الموارد). || آغوز آوردن ماده گوسفند پس از زادن، که در اینصورت او را دافع و مدفاع گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به دافع شود. || منتهی شدن و انجامیدن به کسی یا به جایی. (از اقرب الموارد). || سرازیر شدن حاجیان از عرفات، گویند: دفع الحاج. || ناچار ومضطر کردن کسی را به کاری. (از اقرب الموارد). || یک دفعه آمدن قوم. (از ناظم الاطباء). بازگشتن به انبوهی. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || راست و مستقیم کردن کمان و قوس را. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). || بازدادن. (دهار). فرادادن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || بازداشتن. (دهار) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی): الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا اﷲ، و لولا دفع اﷲ الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم اﷲ کثیراً... (قرآن 40/22)، آنانکه از دیار خود بناحق رانده شدند جز آنکه بگویند پروردگار ما اﷲ است، و اگر نمی بود دفع کردن خداوند مردمان را برخی به برخی، هرآینه صومعه ها و معبدها و نمازها و مساجدی که نام خداوند بسیار در آنها میرود ویران کرده میشد. فهزموهم باذن اﷲ و قتل داود جالوت وآتاه اﷲ الملک و الحکمه و علمه مما یشاء و لولا دفعاللّ̍ه الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و لکن اﷲ ذوفضل علی العالمین. (قرآن 251/2)، پس آنان را [سپاهیان جالوت را] هزیمت دادند و داود جالوت را بقتل رساند و خداوند او را پادشاهی و حکمت داد و از آنچه می خواست او را یاد داد، و اگر دفع کردن خداوند مردمان را برخی به برخی نبود، هرآینه زمین تباه میشد، ولی خداوند صاحب فضل است بر جهانیان. || راندن. پس زدن. (فرهنگ فارسی معین). راندگی. رد. طرد. عقب نشاندگی. دور کردن. (ناظم الاطباء). برطرف کردن: اگر قصد ما کنند ناچار به دفع آن ما را مشغول باید شدو حرمت از میان برخیزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514).اتفاق بستند که اگر پرویز حرکت کند هر دو به دفع اومشغول باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 105). هیچ خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی... خالی نماند. (کلیله و دمنه). اصحاب رای... دفع مناقشت به مجاملت اولاتر شناسند. (کلیله و دمنه). عاقل... در دفع مکاید دشمن تأخیر صواب نبیند. (کلیله و دمنه). هرچند دفع بیشتر کنم تو مبالغت بیشتر کن. (کلیله و دمنه).
مرغ را چون بدوانند نخست
بکشندش ز پی دفع گزند.
خاقانی.
دفع این طوفان بادی را سبب
دولت شاه اخستان دانسته اند.
خاقانی.
گل در میان کوزه بسی دردسر کشید
تا بهر دفع دردسرآخر گلاب شد.
خاقانی.
دل در این سوداست یک لفظ ترا
چون مفرح دفع سودا دیده ام.
خاقانی.
صمصام الدوله روی به دفع ایشان نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 287). در دفع منتصرو کفایت کار او بر آن موجب که شرح داده آمده است جِدّ بلیغ بجای آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 440). استاد دانست که جوان به قوت از او برتر است بدان فن غریب که از او پنهان داشته بود با وی درآویخت، پسر دفع آن ندانست و بهم برآمد. (گلستان سعدی). مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرت ایشان مشورت کردند. (گلستان). پادشاه از برای دفع ستمکاران است. (گلستان).
خدایا هیچ درمانی و دفعی
ندانستیم شیطان و قضا را.
سعدی.
نصیحت که خالی بود از غرض
چو داروی تلخست و دفع مرض.
سعدی.
هر یکی را به گوشه ای انداز
آنکه دفعش نمی توان بنواز.
اوحدی.
تو ملتفت مشو به عدو زآنکه خود ملک
تدبیر دفع فتنه ٔ اشرار می کند.
سلمان ساوجی.
- دفعالملال، زدودن غم: مطرب و شطرنج باز و افسانه گوی را راه ندهد که دل را سیاه کند مگردفعالملال. (مجالس سعدی ص 21).
- دفع شر، دور کردن بلا. گردانیدن بلا: تعبد و تعفف در دفع شر جوشنی عظیم است. (کلیله و دمنه).
- امثال:
دفع ضرر محتمل عقلاً لازم است. (امثال و حکم دهخدا).
دفع فاسد به افسد عقلاً قبیح است. (امثال و حکم). و رجوع به دفع کردن شود.
|| مخالفت. منع. (فرهنگ فارسی معین). بازداشت و منع. (ناظم الاطباء). تأخیر و مماطله. از امروز به فردا افکندن: چون مدتی از موعد بگذشت و در وصول تراخی تمام افتاد و دفع و مطال متجاوز حد اعتدال گشت. (جهانگشای جوینی). کار قوریلتای تا غایت موقوف شما بوده است و عذر و دفع را مجال نمانده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به دفعالوقت شود. || جواب. (یادداشت مرحوم دهخدا). جواب گفتن و سخن را از خودگردانیدن:
زن بخوردش با شراب و با کباب
مرد آمد گفت دفع ناصواب.
مولوی.
- دفع گفتن، دفاع کردن. کار را به مسامحه و مماطله و تأخیر انداختن: جمعی که در آن باب دفعی می گفتند. (جهانگشای جوینی). دیگر بار به استحضار خلیفه ایلچی فرستاد، خلیفه دفعی می گفت. (رشیدی).
|| ترک. || شکست. || دادن نجات و بخشش. (ناظم الاطباء). || مقابل جذب. (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل جلب: جلب نفعو دفع ضرر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || عمل خارج شدن فضولات از بدن، و آن در اشکال گوناگون حیات از اعمال اساسی است. در گیاه گازها از روزنه هایی دفع میشود، در حیوانات یک سلولی دفع فضولات از راه سطح سلول صورت میگیرد، حیوانات چندسلولی دستگاه خاصی برای دفع دارند، در انسان اعضای دفع عبارتست از: پوست، که بوسیله ٔ آن آب و املاح دفع میشود. ریه ها، که بخار آب و انیدریدکربنیک از طریق آنها بیرون میرود. کُلْیَتین و اعضای فرعی دستگاه بول، که پیشاب بوسیله ٔ آنها دفع میشود. روده ٔ بزرگ، که فضولات نیمه جامد و خمیری از آن دفع میشود. (از دایرهالمعارف فارسی). و رجوع به دفع کردن شود. || (اصطلاح نجوم) اتصال را دفع تدبیر گویند و اگر سفلی به بهره ٔ خویش باشد و علوی هر گونه که باشد آن پیوند را دفعالقوه خوانند، یا به بهره ٔ علوی باشد او را دفع الطبیعه خوانند. رجوع به التفهیم ص 495 شود. || (ص، اِ) دافع. (یادداشت مرحوم دهخدا). موجب دفع. برطرف کننده. (فرهنگ فارسی معین):
ای باد از آن باده نسیمی به من آور
کآن بوی شفابخش بود دفع خمارم.
حافظ.

دفع. [دُ ف َ] (ع اِ) ج ِ دُفعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دُفعه شود.


تب بند

تب بند. [ت َ ب َ] (نف مرکب) تب بر. که تب قطع کند: داروی تب بند؛ داروی تب بر. رجوع به تب و دیگر ترکیبهای تب و تب برشود. || دعانویس که دعای بریدن تب دهد.


تب

تب. [ت َ] (اِ) در اوستا «تفنو»، خونساری «ته »، دزفولی «تو»، طبری «تو»، گیلکی «تب »، فریزندی «تو»، یرنی «تئو»، نطنزی «تو»، سمنانی و لاسگردی «تو»، سنگسری «تو»، سرخه ای «تو»، شهمیرزادی «تب ». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). گرمی، این لفظ در پهلوی «تپن » و اوستا «تفنو» و در سنسکریت «تپه » بوده. (فرهنگ نظام). آقای پورداود در یشتها ذیل تب آرد: در اوستا «تفنو» آمده است این لغت خود جداگانه بمعنی حرارت و گرمی است. کلمات فارسی تب و تاب و تابیدن و تفت و غیره جمله از یک ماده است. (یشتها ج 1 ص 147). و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 90 شود. ظاهراً مخفف تاب بمعنی حرارت است. پس اطلاق آن بر حمی بر سبیل مجاز بود و در مؤید نوشته که تب با بای فارسی به این معنی غلط است. (آنندراج). زیاد شدن گرمی خون بدن از حد اعتدال که باعث کسالت مزاج شود. با لفظ کردن (تب کردن) و داشتن (تب داشتن) استعمال میشود. (فرهنگ نظام). حالت مرضی که متصف است بسرعت نبض و ازدیاد حرارت عمومی بدن. (ناظم الاطباء). حمی، و آن حرارت غریبه ای است مضر به افعال که تمام تن را فراگیرد وقدما آنرا دو نوع می گفتند: تب مرض و تب عرض. تب مرض آن است که تابع مرض دیگر نبوده، و تب عرض آنکه از مرضی دیگر زاید. و نزد قدما تب (حمی) شامل انواع و اقسام مختلف است از این قرار: حمی یوم، حمی دق، حمی العفن، حمی الغب، حمی النافذ، حمی المحرقه، حمی المطبقه، حمی البلغمیه، حمی اللثقه، حمی الربع، حمی الخمس، حمی الس-دس، حمی السب-ع، حمی الغشی-ه، حمی المثلثه (و آن همان حمای غب است)، حمی صالب، حمی ناف-ض، حمی بسیط-ه، حمی مرکب-ه، حمی متداخله، حمی متبادله، حمی مشارک-ه، حمیات المختلفه، حمیات الحاده، حمیات الوبائیه، حمی النهار. رجوع به بحرالجواهر ذیل کلمه ٔ حمی و مرکبات آن و قانون ابن سینا کتاب حمیات و حمی و ترکیبات آن در این لغت نامه شود. تب از علائم بیماریهای مختلف است و نشانش بالا رفتن درجه ٔ حرارت بیمار از حد متعارف و معمولی است (متجاوز از 98 تا 99 درجه ٔ فارنهایت در دهان و 99 تا 100 درجه ٔ فارنهایت در داخل نشیمن). و نحوه ٔ نوسان حرارت و قطع و دوام تب خود راهنمای شناخت بسیاری از امراض است و با عکس العملهای مختلف مشخص است از آن جمله: 1- احساس سرما و لرزش. 2- راست شدن موهای بدن (در بعضی). 3- تنگ شدن عروق محیطی (در بعضی). 4- قطعشدن عرق در بدن اشخاصی که معمولاً عرق می کنند. ختم آن نیز علائمی دارد از قبیل: 1- انبساط عضلات. 2- عرق کردن بیمار. 3- گشاده شدن عروق اگر منقبض شده باشند.
تب رامعمولاً بر سه نوع تقسیم کنند: 1- تبهای ویروسی مانند گریپ، انفلوآنزا، آبله، پولیومریت، تب زرد و غیره.2- تبهای انگل-ی مانن-د مالاریا، تب خواب، تب راجع-ه. 3- تبهای میکروبی مانند سل، تیفوئید، تب مالت، تب زایمان (حمای نفاسی) و غیره.
بالا رفتن درجه ٔ حرارت در تب های مختل-ف، مختلف است: 1- صعود ناگهانی درجه ٔ حرارت مانند مالاریا. 2-صعود تدریجی درجه ٔ حرارت مانند سل. 3- ممکن است از هیچ قاعده ای پیروی نکند مانند تب مالت که آنرا بهمین جهت تب دیوانه نیز گویند. نزول حرارت هم در تب ها مختلف است: 1- نزول تدریجی درجه ٔ حرارت مانند تیفوئید. 2- نزول ناگهانی درجه ٔ حرارت مانند مالاریا.
دکتر علی کاتوزیان آرد: تب یعنی افزایش درجه ٔ حرارت بدن که بواسطه ٔ اختلال عمل دستگاه تنظیم حرارت پدید می آید. در هنگام تب، مراکز تنظیم کننده ٔ حرارت فعالیت دارند ولی کار آنها برای حرارتهای بالاتر از حد طبیعی تنظیم شده است.
مکانیسم تب:... علت تب را نمیتوان نقصان اتلاف حرارت و بنابراین تجمع آن در بدن دانست، زیرا از طریق کالوریمتری ثابت میشود که احتراقات بدن در موقع تب شدت می یابد. بعلاوه اگر درموقع لرز ماقبل تب، جلد سفید و کم خون میشود، دفع حرارت محققاً باید کم و محدود گردد؛ ولی فوراً بعد از آن درجه ٔ حرارت بالا میرود، جلد قرمز و برافروخته میشود و تشعشع حرارت زیاد میگردد، بنابراین افزایش درجه ٔ حرارت بعلت ازدیاد احتراقات داخلی است. در این حال مقدار دفع انیدرید کربنیک 70 الی 80 درصد زیاد شده بر مقدار جذب اکسیژن و دفع اوره نیز افزوده میگردد. ضربان قلب و دفعات تنفس زیاد میشود. پس غیر از بالا رفتن تب (درجه ٔ حرارت) چیزی که مشخص تب است، همان ازدیاد احتراقات سلولی است و چون انسان در موقع تب، قادر به انجام کاری نمیباشد، تقریباً تمام انرژی بصورت حرارت تبدیل شده، خود این افزایش حرارت، سبب تشدید احتراقات سلولی میشود. بطوری که می توان گفت خود تب باعث بالا بردن حرارت بدن میگردد. منحنی های حرارتی در امراض مختلف پنج نوع است که عبارتند از: 1- تب های ذات الریه ای، در این نوع امراض تب ناگهان بالا رفته در ارتفاع نسبهً زیادی چند روزادامه دارد سپس سریعاً پایین می آید... 2- تب های دائمی، مانند تب حصبه که حرارت بدن بتدریج در ظرف چند روز بالا میرود و مدتی نیز در ارتفاع ثابتی باقی می ماند و نوسانات شبانه روزی آن خیلی مختصر است. در آخر بیماری سقوط تب تدریجی است تا آنکه بکلی قطع شود... 3- تب های مواج، نمونه ٔ آن تب مالت است که بشکل امواج متوالی تب می باشد. در فواصل امواج تب، چند روزی درجه ٔ حرارت بیمار بحد طبیعی و یا نزدیک به آن میرسد. 4- تب های متناوب، نمونه ٔ این تبها در بیماری پالودیسم (مالاریا) دیده میشود که صعود و نزول آن ناگهانی است. مدت حمله ٔ بیماری بیش از چند ساعت نمی باشد... 5- تب های راجعه، تب راجعه دارای دو دوره ٔ متناوب و متعاقب هم می باشد که عبارتند از: دوره ٔ تب دار و دوره ٔ بدون تب. بدین ترتیب که تب بیمار هفت الی هشت روز ادامه دارد و سپس قطع شده مجدداً پس از پنج الی هفت روزدیگر برمیگردد و باز چند روزی ادامه داشته مجدداً قطع میشود و مجموعاً سه یا چهار حمله ٔ تبی دارد. علت اختلاف شکل تب ها مربوط به نوع میکروب مولد مرض و چگونگی واکنش بدن در مقابل آن میکروب می باشد.
علت تب: بغیر از مواردی که ازدیاد درجه ٔ حرارت بدن مربوط به افزایش زیاده از حد حرارت خارجی است، تب ها را به دو دسته تقسیم می کنند: دسته ٔ اول تب هایی است که بواسطه ٔ اختلال دستگاه عصبی و تحریک مراکز مغزی حرارتی ایجاد میشود بدون آنکه ضایعات هوموری در بین باشد. دسته ٔ دوم تب هایی است که در آنها اختلال مراکز عصبی حرارتی بواسطه ٔ ضایعات هوموری ایجاد شده باشد. دسته ٔ اول شامل تب های عصبی و دسته ٔ دوم شامل تب های سمی و عفونی میباشد.
تب های عصبی: خود بر چند قسم است: 1- تب هایی که در قولنج کبدی و کلیوی دیده میشود و نتیجه ٔ یک عمل انعکاسی است که موجب تحریکاتی در مرکز حرارتی بصل النخاع می گردد. 2- تب های ضربه ای که در اثر ضربه های وارده بمغز و بصل النخاع دیده میشود و ممکن است چند روز طول بکشند. 3- تب هائی که مربوط به ضایعات مغزی است (خون ریزی مغزی و غیره).
تب های امراض عفونی: فراوان ترین انواع تب ها است که بواسطه ٔ تأثیر سموم میکروبی روی مراکز حرارتی تولید میشوند. بعضی سموم علاوه بر تولید تب ایجاد تشنج نیز در بدن مینمایند مانند استرکنین، وراترین، کوکائین. بعضی از بیماریهای تب دار که در آنها صعود درجه ٔ حرارت سریع و شدید است، با لرز نیز همراه میباشند. مکانیسم این لرز را چنین بیان میکنند که در نتیجه ٔ مسمومیت سطح حرارت در مرکز عصبی تنظیم حرارتی، ناگهان بالا میرود و حال آنکه در این هنگام تغییری در میزان حرارت خون و درجه ٔ حرارت محیطی پیدا نشده است. این وضع که شبیه به پایین آمدن درجه ٔ حرارت خون است، تولید لرز مینماید.
تب های آسپتیک:... تب های دیگری نیز وجود دارد که به تب های آسپتیک موسومند و بعلت ورود پروتئین های خارجی در بدن تولید میگردند. (از فیزیولوژی دکتر علی کاتوزیان ج 2 صص 241-246).
در اوستا از «تب » یاد شده این چنین: در میان تب ها آنچه بیشتر تب است خواهند برانداخت. در میان تب ها با آنچه بیشتر تب است ستیزه خواهند نمود. (یشتها ترجمه ٔ پورداود ج 1 ص 147 ذیل اردیبهشت یشت):
چو یک بهره بگذشت از تیره شب
چنان چون کسی کو بلرزد ز تب
خروشی برآمد ز افراسیاب
بلرزید بر جای آرام و خواب.
فردوسی.
برآمد یکی بومهن نیم شب
تو گفتی زمین را گرفته ست تب.
اسدی.
بدین درد بودی همه روز و شب
که هرگز سرش درد نگرفت و تب.
اسدی.
شاد کی باشد در این زندان تاری هوشمند
یاد چون آید سرود آنرا که تن داردْش تب.
ناصرخسرو.
گرت تب آید یکی ز بیم حرارت
جستن گیری گلاب و شکر و چندن.
ناصرخسرو.
چون بشنوی که مکه گرفته ست فاطمی
بر دلت ذل ّ ببارد و بر تنت تاب و تب.
ناصرخسرو (دیوان ص 43).
ضعیف و خسته شدم نی همین غم و حسرت
ز بیم غمزه و تاب رُخت شدم در تب.
ابوالمعالی (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 272).
و اندر تب اگر مزوری سازم
اشک تر من تمشک من باشد.
خاقانی.
شمعی ولی هر شب مرا از لرز زلفت تب مرا
عمری بمیگون لب مرا سرمست و شیدا داشته.
خاقانی.
در دل خاقانی ارچه آتش تب خاست
آب حیاتش نگر که در سخن آورد.
خاقانی.
خاک تب آرنده بتابوت بخش
آتش تابنده بیاقوت بخش.
نظامی.
تب ندید او بدید شیرینی
لاجرم حال او همی بینی.
اوحدی.
گرچه شیرین و دلکش است رطب
نخورد طفل اگر بداند تب.
اوحدی.
تب بتار رشته می بندند مردم لیک او
هر شبی بندد بتاب رشته ای تب خویشتن.
سلمان (لسان العجم شعوری).
چه تب دیوانه ای ازبندجسته
گذار سیل بر آتش نبسته
تبی خورشیدسامانی جهانسوز
به خرمنهای دل برق نوآموز
تبی طوفان جزر و مد بحران
شکسته کشتی غرقاب دوران.
زلالی (از آنندراج).
صدشکر که گلشن صفا گشت تنت
صحت گل عیش ریخت بر پیرهنت
تب را بغلط برتو ره افتاد از شرم
مشت عرقی گشت و چکید از بدنت.
طالب (از آنندراج).
- امثال:
برای کسی بمیر که برای تو تب کند،نظیرِ
غم آن کسی خوردن آئین بود
که او بر غمت نیز غمگین بود.
اسدی (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 464).
بر مال و جمال خویش مغرور مشو
کان را بشبی برندو این را به تبی.
به حسنت مناز به یک تب بند است
به مالت مناز به یک شب بند است.
(امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 392).
پیران را تبی، زمستان را شبی، نظیرِ ای دوست گل شکفته را بادی بس. (امثال وحکم دهخدا ج 1 ص 519).
تب تند زود عرقش می آید، دوستی و عشق های سوزان غالباً بزودی به سردی و یا دشمنی بدل شود. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 541).

فارسی به عربی

فرهنگ معین

دفع

پس زدن.2- دور کردن. [خوانش: (دَ) [ع.] (مص م.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

دفع

اخراج، پس‌زدن، پیش‌گیری، جلوگیری، دور کردن، راندن، رد، رفع، مدافعه، ممانعت، وازدن،
(متضاد) جذب

فرهنگ فارسی آزاد

دفع

دَفع، (دَفَعَ-یَدفَعُ) راندن و دور کردن- از خود راندن- برطرف نمودن- رد کردن و باطل نمودن با دلیل- کوچ کردن- حمایت کردن در مقابل اذیت- منتهی شدن- ادا کردن و پرداختن

فارسی به ایتالیایی

دفع

repressione

عربی به فارسی

دفع

بالا بردن , زیاد کردن , پرداختن , دادن , کار سازی داشتن , بجااوردن , انجام دادن , تلا فی کردن , پول دادن , پرداخت , حقوق ماهیانه , اجرت , وابسته به پرداخت , نشاندن , فشار دادن , فرو کردن , انداختن , پرتاب کردن , چپاندن , سوراخ کردن , رخنه کردن در , بزور بازکردن , نیرو , فشار موتور , نیروی پرتاب , زور , فشار

معادل ابجد

داروی دفع کننده تب

906

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری