معنی دورکردن
لغت نامه دهخدا
دورکردن. [دَ / دُو ک َ دَ] (مص مرکب) احاطه کردن و محاصره کردن. چیزی یا کسی را جمعی در میان گرفتن. (از ناظم الاطباء). حلقه وار گرد کسی یا چیزی برآمدن. گرد آمدن جمعی پیرامون کسی و بیشتر برای واداشتن او به کاری یا قبولانیدن عقیدتی. (یادداشت مؤلف). || پیرامون چیزی گردیدن. (ناظم الاطباء). چرخیدن. گردیدن.
- دورکردن سر، گردیدن سر. (آنندراج). دوار گرفتن. به مرض دوار مبتلا شدن:
آسمان کیست که خواهد به کسی جور کند
آن قدر هرزه نگردد که سرش دور کند.
صفی قلی بیگ (از آنندراج).
|| گرداگرد چیزی لفافه کردن. (از ناظم الاطباء). دوره کردن.
حل جدول
تبعید
طرد
راندن و دورکردن
طرد
دورکردن، رد کردن
نفی
بی بهره ساختن و دورکردن
سلب
طردکردن
دورکردن
طرد
دورکردن
راندن و دورکردن
نفی
دورکردن، رد کردن
فارسی به عربی
اطرد، جاف، إبعادٌ
انگلیسی به فارسی
دورکردن
معادل ابجد
484