معنی ذره
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
مورچه، هر چیز بسیار ریز، هر یک از اجسام بسیار ریز که درهوا هنگام تابش نور دیده می شود، مقیاسی است معادل یک صدم جو، جمع ذر. ذرات. [خوانش: (ذَ رِّ) [ع. ذره] (اِ.)]
فرهنگ عمید
مقدار اندک از چیزی،
(اسم، فاعلی) هریک از اجسام ریزۀ پراکنده در هوا که در شعاع آفتاب دیده میشود،
حل جدول
خرده و ریزه چیزی
فرهنگ واژههای فارسی سره
خرده، ریزه
کلمات بیگانه به فارسی
خرده
مترادف و متضاد زبان فارسی
ذر، مورچه
فارسی به انگلیسی
Atom, Atomic, Bit, Corpuscle, Dab, Dash, Dollop, Driblet, Drop, Fig, Flake, Gleam, Grain, Iota, Jot, Minuscule, Modicum, Morsel, Mote, Particle, Ray, Scintilla, Shade, Snatch, Soupçon, Speck, Tad, Taste, Thought, Tittle, Trace, Whit
فارسی به ترکی
zerre
فارسی به عربی
آس، حبوب، ذره، غبار، قصاصه، قطعه، نقطه
فرهنگ فارسی هوشیار
مور خرد، مورچه، هر جزء غبار منتشر در هوا و جز آن
فرهنگ فارسی آزاد
ذَرَّه، واحد ذّر- کوچکترین جزء تشکیل دهنده هر عنصر و در لسان عرب«جوهر فرد»
معادل ابجد
905