معنی رون

لغت نامه دهخدا

رون

رون. [رَ وِ] (اِخ) دهی از بخش کهنوج شهرستان جیرفت. سکنه ٔ آن 100 تن آب آن از رودخانه. محصول عمده ٔ آنجا خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

رون. (اِ) باعث و سبب. (آنندراج) (انجمن آرا (از برهان). سبب. (از فرهنگ جهانگیری). || بهرِ. برای ِ. (یادداشت مؤلف). چنان بود که گویی به سبب آن. (فرهنگ اوبهی):
به چشم اندرم دیدن از رون تست
به جسم اندرم جنبش از بون تست.
عنصری (از اسدی).

رون. [رَ وَ] (اِ) آزمایش بود. (لغت فرس اسدی) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی). آزمایش و امتحان. (از آنندراج) (از انجمن آرا) (برهان):
کرد باید مرمرا واو را رَوَن
شیر تا تیمار دارد خویشتن.
رودکی.
|| آرنج.رونک. (یادداشت مؤلف).

رون. [رَ] (ع اِ) نهایت مشاره که کرد زمین باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). اقصای مشاره. (از اقرب الموارد).

رون. (ع اِ) سختی و شدت. ج، رَون. (منتهی الارب) (از آنندراج) شدت. ج، رؤون. (اقرب الموارد). رجوع به رؤون شود.

رون. (اِخ) نام قصبه ای است از هند که زادگاه ابوالفرج رونی است. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). این قول خطاست و او از اهل رونه است که از قرای نیشابور است. رجوع به ماده ٔ رونه شود.

رون. (اِخ) بنا به نوشته ٔ مؤلف تاریخ سیستان از نواحی سیستان بوده است ولی محل دقیق آن را معلوم نکرده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 140 و 156 و 375 و 378 و 391 شود.

فرهنگ معین

رون

(رَ وَ) (اِ.) آزمایش.

[په.] (حراض.) سبب، جهت.

فرهنگ عمید

رون

سبب، جهت، علت، باعث: خود غم دندان به که توانم گفتن / زرین گشتم به رون سیمین دندان (رودکی: ۵۲۶)،

آزمایش، امتحان، تجربه: کرد باید مر مرا و او را رون / شیر تا تیمار دارد خویشتن (رودکی: ۵۳۷)،

حل جدول

رون

آزمایش، امتحان، سبب، جهت

آزمایش، امتحان، سبب و جهت

سبب، جهت

آزمایش

امتحان

سبب و جهت

فارسی به انگلیسی

گویش مازندرانی

رون

جارویی که از دسته کردن شاخه های نازک درست شود

فرهنگ فارسی هوشیار

رون

سختی سبب جهت علت. یا به رون به سبب بجهت. (اسم) امتحان آزمایش.

معادل ابجد

رون

256

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری