معنی رکس
لغت نامه دهخدا
رکس. [رَ] (ع مص) برگرداندن و اول چیزی را به آخر آن بردن. (از اقرب الموارد). برگردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). واپس گردانیدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). برگردانیدن و واژگون کردن. (یادداشت مؤلف). به حالت نخستین بردن. (منتهی الارب) (آنندراج). || اول چیزی بر آخر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || رکاس بستن شتر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رکاس شود.
رکس. [رِ] (ع اِ) پلیدی. (منتهی الارب) (آنندراج). پلیدی مردم. (ناظم الاطباء). رجس. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). || مردم بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردم بسیار یا جماعت. || بنایی که پس از ویرانی مرمت شود. || پل. (از اقرب الموارد).
حل جدول
سینمای آبادان
فرهنگ فارسی هوشیار
پلیدی، مردم بسیار، نو سازی شده
معادل ابجد
280