معنی سابقه کاری یک هنرمند

نام های ایرانی

هنرمند

پسرانه، هنرمند (نگارش کردی: هونهرمهند)

فرهنگ معین

سابقه

سبقت گیرنده، (اِ.) پیشینه، اعمالی که در گذشته انجام شده. [خوانش: (بِ قَ یا قِ) [ع. سابقه] (اِفا.) مؤنث سابق. ]

فرهنگ فارسی هوشیار

کم سابقه

(صفت) کسی که در کاری و شغلی سابقه زیاد ندارد مبتدی مقابل سابقه دار.


سابقه داری

سابقه داشتن سابقه دار.


سابقه دار

(صفت) با سابقه (چه در کارهای خوب و چه بد) : مجرمین کار کشته و سابقه دار.

لغت نامه دهخدا

هنرمند

هنرمند. [هَُ ن َ م َ] (ص مرکب) باهنر:
ز گیتی هنرمند و خامش تویی
که پروردگار سیاوش تویی.
فردوسی.
آن خریدار سخندان و سخن
و آن هواخواه هنرمند و هنر.
فرخی.
مرد هنرمند کش خرد نبود یار
باشدچون دیده ای که باشد ارمد.
منوچهری.
طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطر ایشان در رنج اند. (تاریخ بیهقی). فرمود که مردی هنرمند باید طلبید. (کلیله و دمنه). همیشه هنرمند به حسد بی هنران در معرض تلف افتد. (کلیله و دمنه).
تو نیز به زیر ران درآری
آن رخش تکاور هنرمند.
خاقانی.
هنرمندکی زیر نادان نشیند
که بالای سرطان نشسته ست جوزا.
خاقانی.
چون دید سلیم کآن هنرمند
از نان به گیاه گشته خرسند.
نظامی.
بر این گفتار بر بگذشت یک چند
که شد در هر هنر خسرو هنرمند.
نظامی.
چو بر شاه آفرین کرد آن هنرمند
جوابش دادکای گیتی خداوند.
نظامی.
گر بی هنرم و گر هنرمند
لطف است امیدم از خداوند.
سعدی.
حقایق شناسی، جهاندیده ای
هنرمندی، آفاق گردیده ای.
سعدی.
که دریافتم حاتم نامجوی
هنرمند و خوش منظر و خوبروی.
سعدی.
گر هنرمند گوشه گیر بود
کام دل از هنر کجا یابد؟
ابن یمین.
|| دلیر و مبارز:
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
هنرمند وز خسروان یادگار.
فردوسی.
ز پشت سیاوش یکی شهریار
هنرمند وز گوهر نامدار.
فردوسی.
بدو گفت بهرام: ای شهریار
جوان و هنرمند و گردو سوار.
فردوسی.
چه مرد است گفت این هنرمند گرد
هنرهاش گفتن بِنَتوان شمرد.
اسدی.
|| قوی. نیرومند:
همیشه هنرمند بادا تنت
رسیده به کام آن دل روشنت.
فردوسی.
|| در تداول، کسی که هنری چون شاعری، خوانندگی، نقاشی، نوازندگی، بازیگری و جز آن را پیشه ٔ خود سازد.


سابقه دار

سابقه دار. [ب ِ ق َ / ق ِ] (نف مرکب) دارای پیشینه. دارای سابقه ٔ نیک یابد. با سابقه. آنکه بواسطه ٔ ممارست بسیار در شغلی یا کاری در کار خود مهارتی یافته است.


سابقه داری

سابقه داری. [ب ِ ق َ / ق ِ] (حامص مرکب) عمل سابقه دار. رجوع به سابقه دار شود.

کلمات بیگانه به فارسی

سابقه

پیشینه

واژه پیشنهادی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سابقه

پیشینه

فارسی به عربی

سابقه

تاریخ، خلفیه، سجل، عمود، فکر، معرفه

معادل ابجد

سابقه کاری یک هنرمند

778

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری