معنی سجل
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
دفتر احکام، حکم و فتوای قاضی.3- در فارسی به معنای شناسنامه. [خوانش: (س جِ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
[منسوخ] دفترچهای که در آن نام، نشان، تاریخ تولد، ازدواج، طلاق، و فوت ثبت میشود، سجل احوال، شناسنامه،
حکم محکم،
[قدیمی] عهدنامه،
[قدیمی] حکم و فتوای قاضی،
[قدیمی] دفتری که قاضی صورت دعاوی و اسناد و احکام را در آن بنویسد،
[قدیمی] کتاب عهود و احکام،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
شناسنامه، کارتشناسایی، پیماننامه، عهدنامه، حکمنامه، فتوای قاضی، حکم محکم، قباله مهردار، برات مهردار، چک دادوستد، کتاب عهود واحکام
عربی به فارسی
نامنویسی کردن , ثبت نام کردن , عضویت دادن , درفهرست واردکردن , در صورت نوشتن , نام نویسی کردن (در هیلت منصفه)
شرح وقایع بترتیب تاریخ , تاریخچه , ثبت کردن وقایع , روزنامه دریاپیمایی , گزارش روزانه سفرکشتی , سفرنامه , مدرک , سابقه , ضبط کردن , ثبت کردن , دفتر ثبت , ثبت امار , دستگاه تعدیل گرما , پیچ دانگ صدا , لیست یا فهرست , نگاشتن , در دفتر وارد کردن , نشان دادن , منطبق کردن
گویش مازندرانی
شناسنامه
فرهنگ فارسی هوشیار
چک با مهر و بمعنی عهد نامه و حکم محکم
فرهنگ فارسی آزاد
سَجْل، سطل پر آب- نصیب- عطا- بخشش- کریم و جوانمرد (جمع: سِجال- سُجُول)
سِجِلّ، کتابچه ثبت معاملات و تعهدات- دفتر ثبت اسناد- دفتر ثبت احوال- صحیفه (جمع: سجلات)
معادل ابجد
93