معنی سردمدار

لغت نامه دهخدا

سردمدار

سردمدار. [س َ دَ] (نف مرکب، اِ مرکب) پاتوغدار. (یادداشت مؤلف). || رئیس و پیشوای مردم. (یادداشت مؤلف). || پلیس سرگذر. (یادداشت مؤلف). || نوعی دشنام که پدران و مادران به پسران ناخلف دهند. (یادداشت مؤلف). سخت رذل و پست. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

سردمدار

(سَ دَ) (ص فا.) سردسته، رییس.

فرهنگ عمید

سردمدار

صاحب سردم،
[قدیمی] صاحب خانقاه،
[قدیمی] پاتوق‌دار،

حل جدول

سردمدار

شَمَل

مترادف و متضاد زبان فارسی

سردم‌دار

رئیس، سرپرست، رهبر، خانقاه‌دار

فارسی به انگلیسی

سردمدار

Apostle, Boss, Headman, Mover And Shaker, Pilot, Prince, Ringleader

معادل ابجد

سردمدار

509

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری