معنی صاف کردن

فارسی به انگلیسی

صاف‌ کردن‌

Even, File, Flatten, Level, Plane, Render, Smooth, Straighten

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

صاف کردن

‎ پخ کردن هموار کردن، پالودن پالایش، نرم کردن (مصدر) مایعی را از جداری که دارای منافذ کوچک است - و صافی نام نام دارد ‎- عبور دادن تا مواد جامد از آن جدا شود تصفیه صافی کردن، هموار کردن رفع چین و چروک کردن: پارچه را با اتو کشیدن صاف کردن، تراشیدن صورت. یا صاف کردن سینه. به وسیله سرفه کردن سینه را راحت کردن تا آواز نیکو برآید یا تنفس آسان شود.

لغت نامه دهخدا

صاف کردن

صاف کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) جسم مایع یا مسحوقی را از صافی گذراندن. عمل تصفیه. صاف کردن عبارت از آن است که مایعی را از جداری با منافذ خیلی کوچک که بنام صافی موسوم است عبور دهند تا موادی را که به حالت معلق در بر دارداز آن جدا کنند. در داروخانه ها مایعات را به کمک قیفی که درون آن تکه ای پنبه ٔ هیدروفیل فشرده قرار داده اند صاف میکنند و در صورتی که مایعات محرق باشد و برروی پنبه اثر کند بجای پنبه ٔ معمولی پنبه ٔ شیشه ای میگذارند. (از کارآموزی داروسازی جنیدی صص 33- 34).


صاف

صاف. [فِن ْ] (ع ص) (از «ص ف و») یوم صاف، روز سرد صاف بی ابر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صَفْوان.

صاف. [صاف ف] (ع ص) نعت فاعلی از صف ّ. صف کشنده. رجوع به صافات شود.

صاف. (از ع، ص) مخفف صافی. (غیاث اللغات). مخفف صاف (صافی)، نعت فاعلی از صفو. روشن. خالص. بی دُرد. ناصع:
ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش
فکند تیر یمانیش رخش بر عمان
به بحر عمان زان جوش صاف شد لؤلؤ
به بحر مغرب زان جوش سرخ شد مرجان.
عنصری.
در حالی که روشن گردانیده بود خدای تعالی بصیرتهای ایشان را و صاف ساخته بود خاطرهای آن جماعت را... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
چون ندانی که چه چیز است همی بوی بهشت
نشناسی ز می صاف همی تیره خلاب.
ناصرخسرو.
گشت آب پر از نم و کدر صاف
گر گشت هوای صاف پرنم.
ناصرخسرو.
نیکوئی کن رسم بدعهدی رها کن کز جفا
دُرد با عاشق دهند و صاف با دشمن کشند.
خاقانی.
می که دهی صاف ده چو آتش موسی
زو دم خاقانی آب خضر بزاده.
خاقانی.
برمشوران تا شود این آب صاف
و اندر او بین ماه و اختر در طواف.
مولوی.
بیا که وقت شناسان دو کون نفروشند
به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی.
حافظ.
کنون که بر کف گل جام باده ٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است.
حافظ.
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دُردآشامی.
حافظ.
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی.
حافظ.
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم.
حافظ.
پیر مغان ز توبه ٔ ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم.
حافظ.
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سرخم جمله دردی آمیز است.
حافظ.
ای مه برج منزلت چشم و چراغ عالمی
باده ٔ صاف دایمت در قدح و پیاله باد.
حافظ.
|| شراب صافی. باده ٔ بی دُرد:
ای که منعم کنی از عشق و ملامت گوئی
تو نبودی که من این صاف محبت خوردم.
سعدی.
|| مسطح. هموار. || آسمان صاف، بی ابر و باز.
- سینه را صاف کردن،روشن کردن سینه را تا آواز نیکو برآید یا تنفس آسان شود.

صاف. (ع ص) (از «ص وف ») کبش صاف، قچقار بسیارپشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اَصْوَف. صائف. صَوِف. صوفانی.

صاف. (اِخ) اسم است ابن صیاد را. (منتهی الارب).

واژه پیشنهادی

صاف کردن

هموار کردن

فارسی به عربی

صاف کردن

اجهاد، افتح، طائره، غرامه، مهد، ناعم، هادی، واضح

فارسی به ایتالیایی

حل جدول

صاف کردن

پالودن

فارسی به آلمانی

صاف کردن

Anspannen, Anspannung (f), Aufklären, Belastung (f), Dehnen, Dehnung (f), Deutlich, Eben, Ebene (f), Eindeutig, Fein, Fläche (f), Flugzeug (n), Geldstrafe (f), Genau, Heiter, Hobel (m), Hobeln, Klar, Klären, Löschen, Strafe (f), Strafgebühr (f)

فرهنگ فارسی آزاد

صاف

صاف، صف بسته-صف کشیده،

فرهنگ عمید

صاف

پاکیزه، خالص، بی‌آلایش،
مسطح، هموار،
بی‌چین‌و‌چروک،
[مجاز] آفتابی،
* صاف کردن: (مصدر متعدی)
مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود: پیر مغان ز توبهٴ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم (حافظ: ۷۲۸)،
هموار کردن زمین،
برطرف ساختن چین‌و‌چروک پارچه،

ترکی به فارسی

صاف

صاف 2- خالص؛ 3-ساده لوح 4- ردیف

معادل ابجد

صاف کردن

445

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری