معنی طلاب
لغت نامه دهخدا
طلاب. [طُل ْ لا] (ع ص، اِ) ج ِ طالب. (منتهی الارب).
طلاب. [طِ] (ع مص) مطالبه. خواستن حق خود را از کسی. بازجست کردن. (منتهی الارب). درخواستن چیزی.
طلاب. [طَل ْ لا] (ع ص) بسیار جوینده. بسیار خواهنده. ج، طلابون. || (اِخ) نام مردی است. (منتهی الارب).
فرهنگ معین
(طِ) [ع.] (مص م.) خواستن حق خود را از کسی، مطالبه، باز جست کردن.
جمع طالب.، خواهندگان، محصلان علوم قدیمه. [خوانش: (طُ لّ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
طالب
حل جدول
دانش آموزان علوم دینی
کانون تحصیل طلاب علوم دینی
حوزه
ناحیه- کانون تحصیل طلاب علوم دینی
حوزه
دانش آموزان علوم دینی
طلاب
فرهنگ واژههای فارسی سره
خواهندگان، دین آموزان، هاوشتان
مترادف و متضاد زبان فارسی
طلبهها، طالبان، خواهندگان، خواستاران
فرهنگ فارسی هوشیار
(تک: طالب) جویند گان خواهند گان باز جست باز خواست بیشخواه (مصدر) خواستن حق خود را از کسی مطالبه باز جست کردن. (اسم) جمع طالب خواهندگان، طالب علمان محصلان علوم قدیمه. مطالبه، خواستن حق خود را از کسی جمع طالب و طلبه
فرهنگ فارسی آزاد
طُلّاب، جویندگان- خواهان- محصلین- تلامیذ (مفرد: طالِب)،
مطالبة، طلاب
مُطالَبَه، طِلاب، (طالَبَ، یُطالِبُ) شیء یا شخص یا امری را طلب نمودن و یا خواستن،
معادل ابجد
42