معنی فاجر

لغت نامه دهخدا

فاجر

فاجر. [ج ِ] (ع ص) تبهکار. زناکار. (اقرب الموارد). || دروغگو و کسی که سوگند دروغ میخورد. || سواری که از زین متمایل گردد. (ناظم الاطباء). || نافرمان. || متمول و مالدار. || ساحر و جادوگر. (منتهی الارب). ج، فُجّار، فاجرون، فَجَره. (اقرب الموارد).

فرهنگ معین

فاجر

گناهکار، تبهکار، زناکار. [خوانش: (ج) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

فاجر

گناهکار، تباه‌کار، نابکار،
[قدیمی] زناکار،

حل جدول

فاجر

گناهکار

مترادف و متضاد زبان فارسی

فاجر

بدکار، فاسق، هرزه، زانی، زناکار، تبهکار، فاسد، گناهکار،
(متضاد) درست‌کردار

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

فاجر

خلیع، فاسق

عربی به فارسی

فاجر

بی وجدان , پست , خدا نشناس , بی دین , رافضی , بدعت گذار , خبیث

زشت , هرزه , شنیع , مربوط به جاکشی , بی عفت , ول , شهوتران , بد اخلا ق , مبنی بر هرزگی

فرهنگ فارسی هوشیار

فاجر

زناکار، تبهکار، دروغگو

فرهنگ فارسی آزاد

فاجر

فاجِر، بدکار، زناکار، فاسق (جمع: فُجّار، فَجَرَه)،

معادل ابجد

فاجر

284

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری