معنی فح

لغت نامه دهخدا

فح

فح. [ف َح ح] (ع مص) بردمیدن مار از دهن. (منتهی الارب). صوت برآوردن مار از دهان. فَحیح. تفحاح. (اقرب الموارد). || دمیدن در خواب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِ) آواز مار که از دهن وی برآید. (منتهی الارب). فحیح. (اقرب الموارد).

فح. [ف َ] (ع حرف ربط) رمز است از فَحینَئِذ. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فحینئذ شود.

فح. [ف َح ح] (ع اِ) خربزه ٔ هندی. (ربنجنی).

حل جدول

فح

خربزه هندی

معادل ابجد

فح

88

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری