معنی فتح

لغت نامه دهخدا

فتح

فتح. [ف َ] (اِخ) سوره ٔ چهل وهشتم از قرآن. از سوره های مدنی و دارای بیست ونه آیت است، پیش از سوره ٔ حُجُرات. (یادداشت بخط مؤلف).

فتح. [ف ُت ُ] (ع ص) در فراخ گشاده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || شیشه ٔ فراخ سر. (منتهی الارب). شیشه ٔ بی سربند و بی غلاف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

فتح. [ف َ] (ع مص) گشادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه جرجانی). || فیروزی و گشایش کفرستان. (منتهی الارب). پیروز شدن. (اقرب الموارد). گشودن و تسخیر کردن شهری یا سرزمینی:
از پس فتح بصره، فتح یمن
وز پس هر دو فتح شام و حجاز.
فرخی.
فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی.
نظامی.
|| گشودن قنات را تا آب آن روان گردد. || گشاده گردانیدن چیزی را. (اقرب الموارد). || گشاده گردیدن سوراخ پستان شتر. || فرمان دادن میان دو خصم. (منتهی الارب). قضاوت میان مردم. || رو آوردن دنیا به کسی. || یاری کردن خدا پیمبر خود را. || عالم ساختن خدا کسی را و شناساندن بدو. (اقرب الموارد). || (اِ) آب روان از چشمه و جز آن. (منتهی الارب). آب روان در نهرها. || (اِمص) پیروزی. (اقرب الموارد).
- یوم الفتح، چون مطلق آید در مغازی رسول (ص) مراد فتح مکه است. (یادداشت بخط مؤلف). و آن را یوم الخندمه نیز گویند. (از مجمع الامثال میدانی).
|| اول باران بهار. (منتهی الارب). اول مطر الوسمی. (اقرب الموارد). || جای جریان. (منتهی الارب). مجری. || بار درخت نبع که شبیه بن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || روزی که خدا به کسی رساند. || (اِمص) نوعی از حرکت که دهان برای تلفظ آن گشوده شود. (اقرب الموارد). گشودن قاری دهان خود را نیز فتح نامند، و آن را تفخیم گویند. تفخیم یا شدید باشد یا متوسط. شدید آن است که شخص دهان خویش را بدان حرف به نهایت درجه بگشاید و این عمل در قرأت قرآن غیرجائز است و در زبان عرب اصلاً جاری نیست. متوسط پایین فتح شدید و اماله ٔ متوسط را نامند، و در اینکه آیا اماله فرعی است از فتح، یا هر یک اصلی هستند برأسه، اختلاف کرده اند. وجه اول آن است که اماله بدون سبب نباشد. پس اگر فاقد سبب بود فتح و اماله در آن باشد و عرب آن را مفتوح نسازد. پس شیوع فتح بر اصالتش و شیوع اماله بر فرعیتش محقق باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1104).

فتح. [ف َ] (اِخ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابویی بخش گچساران، که در چهارهزارگزی شمال راه شوسه ٔ گچساران به بهبهان قرار دارد. جایی کوهستانی و معتدل، و دارای 150 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنها عبا و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنان از طایفه ٔ باشت و بابویی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فارسی به انگلیسی

فتح‌

Conquest, Fall, Victory

فارسی به ترکی

فارسی به ایتالیایی

فتح

vittoria

trionfo

فارسی به آلمانی

فتح

Exultation (f), Gewinnen, Siegen, Triumph (m), Triumphieren

فرهنگ عمید

فتح

گشودن، باز کردن،
پیروز شدن،
گشودن شهری و گرفتن آن،
گشایش،
پیروزی،
(اسم) چهل‌وهشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۹ آیه،
* فتح باب:
گشودن در،
[مجاز] شروع کار،
(نجوم) [قدیمی، مجاز] اتصال دو ستاره به گونه‌ای که خانه‌های آن‌ها مقابل هم باشد و این حالت را نشانۀ نزول باران یا برف می‌دانستند،
* فتح کردن: (مصدر متعدی)
گشادن، گشودن،
پیروز شدن بر دشمن، تسخیر کردن،

حل جدول

فتح

پیروز شدن، از سوره های مدنی

مترادف و متضاد زبان فارسی

فتح

پیروزی، تسخیر، چیرگی، ظفر، غلبه، مسخر، نصرت، باز کردن، گشادن، گشایش، گشودن،
(متضاد) شکست

فارسی به عربی

فتح

انتصار، فوز، نصر

فرهنگ معین

فتح

(مص م.) باز کردن، گشودن، تسخیر کردن، پیروز شدن، (اِ مص.) گشایش، پیروزی. [خوانش: (فَ تْ) [ع.]]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فتح

گشایش، پیروزی

فرهنگ فارسی هوشیار

فتح

گشادن، فیروزی و گشایش

فرهنگ فارسی آزاد

فتح

فَتح، غلبه و نصر، پیروزی، آب جاری برای آبیاری، باران اوّل بهاری (جمع: فُتُوح)،

فَتح، نام سوره 48 قرآن که مدنی است و 29 آیه دارد،

فَتح، (فَتَحَ، یَفتَحُ) گشودن، باز کردن، شکافتن، کشورگشائی کردن، غلبه کردن در جنگ، قضاوت کردن، آگاه ساختن و آموختن خداوند بنده اش را، (به «فَتاحَه، فَتح» نیز مراجعه شود)،

معادل ابجد

فتح

488

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری