معنی فضح

لغت نامه دهخدا

فضح

فضح. [ف َ] (ع مص) رسوا کردن کسی را. (منتهی الارب). آشکار کردن بدیهای کسی را. (از اقرب الموارد). || پدیدار شدن صبح و غالب شدن کسی راروشنی صبح و نیک نمایان گردیدن. (منتهی الارب). مانند فصح به صاد مهمله. رجوع به فصح شود. || آشکار کردن و کشف کردن راز معما. || غلبه کردن ماه بر ستارگان در روشنی. (از اقرب الموارد).

فضح. [ف َ ض َ] (ع مص) اندک سپید گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به افضح شود. || (اِ) هرچه بر آن سرخی باشد. (منتهی الارب).

حل جدول

فضح

رسوا کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

فضح

‎ رسوا کردن، دمیدن سپیده

معادل ابجد

فضح

888

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری