معنی فیلمی از محمد مهدی عسگر پور

حل جدول

فیلمی از محمد مهدی عسگر پور

میهمان داریم


عسگر پور

کارگردان سریال جراحت


عسگر

لشکر، سپاه


مهدی کرم پور

کارگردان فیلم پل چوبی


فیلمی از مهدی کرم پور

جایی دیگر


فیلمی از محمد مهدی عسگرپور

قدمگاه

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

مهدی

مهدی. [م َ] (اِخ) لقب محمد ثانی، یازدهمین خلیفه ٔ اموی اسپانیا. رجوع به امویان اندلس شود.

مهدی. [م َ] (اِخ) به زعم اهل سنت و جماعت، کسی که در موقع معینی برای تقویت دین ظهور می کند. بسیاری از اهل سنت و جماعت مهدی را در شخص معین منحصر نمی دانند، بلکه معتقدند در هر عصر ممکن است مهدی ظهور کند:
بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان
کز عدل و دین مبشر مهدی زمان اوست.
خاقانی.
مفخر اهل بشر خوانش که دهر
مهدی آخر زمان میخواندش.
خاقانی.
ایام بدعهدی کند امروز ناگه دی کند
کار هدی مهدی کند دجال طغیان پرورد.
خاقانی.
مهدی امت توئی زآنکه به معنی تو را
عزت دین هم وثاق عصمت حق یار غار.
خاقانی.
کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.
حافظ.
- مهدی خصال، که خصال وی چون خصال مهدی باشد. مهدی صفات:
به تأیید مهدی خصالی که تیغش
روان سوز دجال طغیان نماید.
خاقانی.
- مهدی سیاست، که سیاست او چون سیاست مهدی منتظر باشد. بسیار کافی در کشورداری. عادل:
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمدلوا.
خاقانی.
- مهدی شعار، که شعار مهدی دارد. عادل. دادگر:
شاه فریدون لوا، خضر سکندرسپاه
خسرو امت پناه، اتسز مهدی شعار.
خاقانی.
- مهدی صفت، که صفت مهدی دارد، چون دادگری و ظلم برافکنی و جز آن:
مهدی صفت شهنشه، امت پناه داور
جان بخش چون ملک شه، کشورستان چو سنجر.
خاقانی.
- مهدی نسب، که نسب او چون نسب مهدی پاک باشد:
خسرو مهدی نسب مهدی آدم صفت
آدم موسی بنان موسی احمدقدم.
خاقانی.

مهدی. [م ُ] (ع ص) هدیه کننده. اهداکننده. پیشکش کننده: واجب است که تحف و هدایا مناسب متحف و مهدی باشد. (تجارب السلف). رجوع به اِهْداء شود.

مهدی. [م َ] (اِخ) شیخ محمد احمدبن سیدعبداﷲ، معروف به مهدی (متمهدی) (1843-1885 م.). در حدود سال 1880 م. ادعای مهدویت کرد و در سودان علیه مصر و انگلستان قیام نمود و یاران او به زودی در 1885 شهر خرطوم را متصرف شدند و ویران کردند. خود وی در همان سال در ام درمان درگذشت و پیروانش را لرد کیچنر فرمانده قوای مصر و انگلیس در 1898 شکست داد. و رجوع به مهدویت شود.

مهدی. [م َ] (اِخ) یا مهدی منتظر (ع). محمدبن حسن عسکری، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به امام زمان، صاحب الزمان، امام منتظر، حجهالقائم، امام قائم و قائم آل محمد. آخرین امام از امامان دوازده گانه ٔ شیعه ٔ امامیه است. به سال 255 هَ. ق. / 870 م. در سامرا متولد شد. در پنج سالگی وی، پدرش امام یازدهم حسن عسکری درگذشت و از آن پس مهدی منتظر از انظار غایب گردید و فقط از راه نواب خود که به ترتیب عبارتند بودند از ابوعمرو عثمان بن سعید اسدی، ابوجعفر محمدبن عثمان بن سعید، ابوالقاسم حسین بن روح، و ابوالحسن علی بن محمد سمری با شیعیان ارتباط داشت. در اصطلاح اهل تشیع از زمانی که مهدی از انظار غایب شد تا زمان مرگ نائب چهارم (326 هَ. ق.) غیبت صغری نامیده می شود. با مرگ ابوالحسن علی بن محمد سمری غیبت کبری آغاز می شود. شیعیان در طول مدت غیبت کبری در انتظار ظهور او هستند. در کشور ایران و نیز در منطقه های شیعه نشین جز از ایران شب نیمه ٔ شعبان که شب ولادت مهدی است جشن ها برپا میگردد. و عده ٔ بسیاری در بامداد هر جمعه دعای ندبه را برای نزدیک شدن ظهور امام می خوانند. طبق نوشته ٔ شاردن سیاح فرانسوی، پادشاهان صفوی در کاخ خود در اصفهان دو اسب با زین افزار مجلل مجهز داشتند تا برای سواری مهدی حاضر باشد. یکی از آن دو اسب را برای مهدی و اسب دیگررا برای نایب او عیسی آماده کرده بودند. و رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص 882، اعیان الشیعه ج 3 قسمت چهارم ص 326به بعد و المهدی تألیف صدر و المهدیه فی الاسلام از سعد محمد حسن چ مصر و بحارالانوار و نیز به مهدویت و احمدبن عبداﷲبن احمدبن اسحاق در همین لغت نامه شود.


زنگی حاجی عسگر

زنگی حاجی عسگر. [زَ ع َ گ َ] (اِخ) دهی از دهستان زنجان رود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 165 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


پور

پور. (اِ) در اوستا و پارسی باستان پوثره و در سانسکریت پوتره و در پهلوی پوس و پسر و پوهر و پور. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 62). پسر. مقابل دختر. ابن. پوره. پُس. فرزند نرینه:
نه چون پور میر خراسان که او
عطا را نشسته بود کردگار.
رودکی.
سوی میسره گرد بستور بود
زریر سپهدار را پور بود.
دقیقی (از شاهنامه).
بیامد همانگاه بستور شیر
نبرده کیان زاده پور زریر.
دقیقی (از شاهنامه).
پدرزنده و پور جویای گاه
از این خام تر نیز کاری مخواه.
فردوسی.
ندیدند جز پور طهماس زو
که فرّ کیان داشت فرهنگ گو.
فردوسی.
چنین گفت من پور اسفندیار
سر راستان بهمن نامدار.
فردوسی.
که نزدیک ما پور شاه آمده ست
پر از کینه و رزمخواه آمده ست.
فردوسی.
بخندید با رستم اسفندیار
چنین گفت کای پور سام سوار.
فردوسی.
که چون بودتان کار با پور سام
بدیدن به است، ار به آواز و نام.
فردوسی.
بفرمود تا در میان پور طوس
بگردد به هر جای با بوق وکوس.
فردوسی.
منم پور نوذر جهان شهریار
ز تخم فریدون منم یادگار.
فردوسی.
سه پور فریدون سه داماد اوی
نخوردند می جز که بر یاد اوی.
فردوسی.
گروهی که بایست کردند گرد
بر شاه شد پور او یزدگرد.
فردوسی.
ببابک چنین گفت از آن پس جوان
که من پور ساسانم ای پهلوان.
فردوسی.
بیاورد پور سیاوخش را
جوان خردمند جان بخش را.
فردوسی.
کنون هفت سال است تا پور تو
بمانده ست نزدیک دستور تو.
فردوسی.
چو پور سیاوش شنیدش پیام
منم پیشرو گفت بهرام نام.
فردوسی.
همان نیز پور سپهبد چه کرد
از ایران و توران برآورد گرد.
فردوسی.
ترا نوز پورا گه رزم نیست
چه سازم که هنگامه ٔ بزم نیست.
فردوسی.
مرا جز بدو نیست امروز جنگ
من و گرز و میدان پور پشنگ.
فردوسی.
تو پور گو پیلتن رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی.
فردوسی.
منم پور گودرز کشوادگان
سر سرکشان گیو از آزادگان.
فردوسی.
چنین تا برآمد برین روزگار
تهمتن بیامد بر شهریار...
برستم سپردش دل و دیده را
جهانجوی پور پسندیده را.
فردوسی.
سیامک خجسته یکی پور داشت
که نزد نیا جای دستور داشت.
فردوسی.
نیارد کس او را ز گردان نیو
جز از نامور پور گودرز، گیو.
فردوسی.
فرامرز پور جهان پهلوان
دلیر است و بیدار تخم گوان.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که بازآر هوش
که من پور قیدافه ام، قیدروش.
فردوسی.
منم پور شاپور کو پور تست
ز فرزند مهرک بزادم درست.
فردوسی.
بگیتی بماند ز فرزند نام
که این پور زال است و آن پور سام.
فردوسی.
ورا هوش در زاولستان بود
بدست تهم پور دستان بود.
فردوسی.
سر نامه از دادگر کرد یاد
دگر گفت کاین پند پور قباد....
فردوسی.
چو برگشت از آن جایگه پهلوان
بیامدبر خسته پور جوان.
فردوسی.
پس آگاهی آمد همانگه به گیو
ز گم بودن رزمزن پور نیو.
فردوسی.
مبادا که گردد بتو کینه خواه
ز خشم پدر پور سازد تباه.
فردوسی.
سرافراز پور یل اسفندیار
ز گشتاسب اندر جهان یادگار.
فردوسی.
یکی چشمه ای دید تابان ز دور
یکی سروبالا دلارام پور
یکی جام می برگرفته بچنگ
بسر بر زده دسته ٔ گل برنگ.
فردوسی.
پس پرده ٔ تو ایا نامجوی
یکی پاک پور آمد از ماهروی.
فردوسی.
چو نزد ده و دو رسانید سال
برافراخت یال یلی پور زال.
(داستان کک کوهزاد).
مر او را گفت پورا چند گوئی
در آتش آب روشن چند جوئی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
چو بختش به هر کار منشور داد
سپهرش یکی نامور پور داد.
اسدی.
تخم بخت نیک پورا نیست چیزی جز هنر
بار بخت نیکت از شاخ هنر باید چدن.
ناصرخسرو.
گرت هوشست و دل ز پیر پدر
سخنی خوب گوشدارای پور.
ناصرخسرو.
دانی که چگونه گشت خواهی
اندر پدرت نگه کن ای پور.
ناصرخسرو.
به دین از خری دور باش و بدان
که بی دینی ای پور بی شک خریست.
ناصرخسرو.
برسایش ما را ز جنبش آمد
ای پور در این زیر ژرف دریا.
ناصرخسرو.
پور اگر پندپذیری همی
پند من اینست ترا والسلام.
ناصرخسرو.
چنین خواندم که پیش پور آزر
از آتش نرگس و گل رست و ریحان.
ناصرخسرو.
ز مردم آن بود ای پور ازین دو پای روان
که فعل دهر فریبنده را خبر دارد.
ناصرخسرو.
این جهان خوابست خواب ای پور باب
شاد چون باشی بدین آشفته خواب ؟
ناصرخسرو.
در نام نگه مکن که فرق است
در زاده ٔ عوف و پور ملجم.
خاقانی.
عدل یتیم مانده ز پور قباد گفتا
کز تیغ فتح زایت به مادری ندارم.
خاقانی.
بشنو ای پورپند خاقانی
جان تست این روان علم طلب.
خاقانی.
ای پور ز خاقانی اگر پند پذیری
زین پس نشود عالم خاک آبخور تو.
خاقانی.
پور سبکتکین توئی دولت یار خدمتت
بنده بدور دولتت رشک روان عنصری.
خاقانی.
چو میل آورد سوی آن پشته گاه
بود پور هم پشت با او براه.
نظامی.
چنین گفت با پور دهقان پیر
که تفلیس ازو [اسکندر] شد عمارت پذیر.
نظامی.
پس معرّف گفت پور آن پدر
این برادر زآن برادر خردتر.
مولوی.
در ترکیب بعض اعلام چون مزید مؤخری بکار رود:بغپور، فغفور. پهلوان پور. (فردوسی). شاپور، شاه پور، شهپور. (فردوسی). || نبیره. نبسه:
چو زو آگهی یافت کاوس کی
که آمد ز ره پور فرخنده پی
پذیره شدش با رخی ارغوان
ز شادی دل پیر گشته جوان.
فردوسی.
|| دُرّاج. || آنکه خود را نادان و هیچ مدان وانماید. (برهان). || نسل. (برهان).

فارسی به عربی

معادل ابجد

فیلمی از محمد مهدی عسگر پور

887

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری