معنی قره
لغت نامه دهخدا
قره. [ق ُرْ رَ / رِ] (اِ) قره که رمّالان زنند:
صیدی چنین که گفتم وِاقبال صیدگه را
شعری زننده قره سعدالسعود فالش.
خاقانی (از آنندراج از غوامض سخن).
قره. [ق َ رَه ْ] (ع اِمص) چرکینی اندام مانند قلح و زردی دندان. || (مص) زرد و چرکین اندام گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || داغ داغ شدن پوست از بسیاری اَدَرْفَن. (منتهی الارب) (آنندراج). || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست اندام از سختی ضرب. (آنندراج).
فرهنگ معین
(قَ رَ) [تر.] (ص.) سیاه.
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسود، تیره، سیاه، مشکی
فرهنگ فارسی هوشیار
خنکی، سرما
معادل ابجد
305