معنی قرین
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
همسر، همدم، یار، نزدیک، جمع قرنا (ء)، اقران. [خوانش: (قَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
نزدیک،
(اسم) [قدیمی] همدم، همسر، یار، مصاحب،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
انیس، محشور، مصاحب، مقارن، مقرب، مقرون، ندیم، همنشین، یار، بسان، سان، شبیه، عدیل، مانند، مثل، نظیر، وش، همال، همتا
فارسی به عربی
مثل، معلق
عربی به فارسی
همسر , شریک , مصاحب , هم نشین شدن , جور کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
همسر، همسال مرد، نزدیک، همنشین
فرهنگ فارسی آزاد
قَرِیْن، نزدیک- شوهر- همدم-یار- مصاحب (جمع: قُرَناء)،
فارسی به آلمانی
Gefällt, Gleich, Mögen
معادل ابجد
360