معنی قید
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِ.) بند زنجیر، جمع اقیاد، قیود، شرط، عهد، پیمان، کلمه ای است که غیر از اسم کلمات دیگری مانند فعل و صفت، را به زمان، مکان یا حالت خاصی مقید سازد. [خوانش: (ق) [ع.]]
فرهنگ عمید
[مجاز] زندان، بند،
(اسم مصدر) [مجاز] یادداشت، ذِکر،
(ادبی) در دستور زبان، کلمهای که مفهوم فعل، صفت، یا کلمۀ دیگر را به زمان، مکان، یا چگونگی و حالتی مقید میسازد،
(ادبی) در قافیه، حرف ساکنی که قبل از حرف رَوی واقع میشود، مانندِ «ر» در کلمۀ «مرد»، درصورتیکه قافیه واقع شده باشد،
[قدیمی] ریسمان یا چیز دیگر که به پای انسان یا چهارپایان میبستند،
[قدیمی] افسار،
* در قید حیات بودن: [مجاز] زنده بودن،
* قید اندازه: (ادبی) =* قید مقدار
* قید تٲکید: (ادبی) در دستور زبان، قیدی که نشاندهندۀ تٲکید است، مانندِ بیگفتگو، ناچار، بیگمان، بیچندوچون، البته، لابد،
* قید ترتیب: (ادبی) در دستور زبان، قیدی که نشاندهندۀ چگونگی قرارگرفتن است، مانندِ یکانیکان، دستهدسته، پیاپی، دمادم،
* قید حالت: (ادبی) در دستور زبان، قیدی که نشاندهندۀ حالت فعل است، مانندِ چنین، گریان، شتابان، عاقلانه،
* قید زمان: (ادبی) در دستور زبان، قیدی که نشاندهندۀ زمان است، مانندِ ناگهان، پیوسته، همواره، دیر، زود، بامداد،
* قید شکوظن: (ادبی) در دستور زبان، قیدی که نشاندهندۀ گمان و تردید است، مانندِ گویی، پنداری، مگر، شاید،
* قید مقدار: (ادبی) در دستور زبان، قیدی که نشاندهندۀ زمان است مقدار یا اندازه است، مانندِ بسیار، اندک، بیش، کم، بسا، بسی،
* قید مکان: (ادبی) در دستور زبان، قیدی که نشاندهندۀ مکان است، مانندِ بالا، پایین، پیش، پس، آنجا، اینجا، همهجا،
* قید نفی: (ادبی) در دستور زبان، قیدی که نشاندهندۀ نفی یا رد است، مانندِ نه، هرگز، بههیچرو،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
سان واژه
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسارت، حبس، گرفتاری، بست، گیره، 3، بند، ریسمان، حباله، طوق، محدودیت، مخمصه، آوند، شرط، عهد، اندازه، مقدار،اعلام، ذمر
فارسی به انگلیسی
Bond, Chain, Constraint, Encumbrance, Fetter, Inhibition, Limitation, Provision, Restriction, Stipulation, Yoke
فارسی به عربی
اشتراط، تامین، حجز، رابطه، ربطه، سله، صندل خشبی، ظرف، غل، لجام، موهل
عربی به فارسی
زنجیر , بازداشت , جلوگیری , لبه پیاده رو , محدود کردن , دارای دیواره یا حایل کردن , تحت کنترل دراوردن , فرونشاندن , بدهی , حساب بدهی , در ستون بدهی گذاشتن , پای کسی نوشتن
فرهنگ فارسی هوشیار
اندازه کردن، منگنه، پرس
فرهنگ فارسی آزاد
قَیْد، بند- بند یا ریسمان یا زنجیری که پای حیوان یا اسیر را بدان ببندند- مقدار و اندازه (جمع:قُیُوْد- اَقْیاد)،
قِید: مقدار- اندازه، در فارسی باهمین تلفظ بمعنای حبس و زندان، عهد وپیمان -
ذکر ودرج محدودیت نیز مصطلح است،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Adverb (n), Adverb [noun], Umstandswort (n), Binden, Bindung (f), Eigenschaft [noun], Hund, Knüpfen, Punktgleichheit (f), Qualifikation [noun], Reservation (f), Reservierung (f), Schlips (m), Voranmeldung (f), Bindung (f), Bürgschaft (f), Fessel (f), Gefangen, Hindern [verb]
معادل ابجد
114